مدح امیرالمومنین علیه السلام

قطره ای بودم وچکیده شدم

سمت دریای تو کشیده شدم

بارهاست سنگ عاشقی خوردم

باز اطراف عشق دیده شدم

سیه پوش غم تو

سیه پوش غم تو جان و تن شد

زداغت هر دلی غرق محن شد

بمیرم قاتلت شد همسر تو

غریبی توهم مثل حسن شد

جوادالائمه علیه السلام

آن روز کاظمین چو بازار شام شد

دنیا برای بار نهم بی امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت

آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

ای داد بی داد

پاشیده از هم لشگرت ای داد بی داد

افتاده از پا خواهرت ای داد بی داد

افتاده بی دست و علم با مشک خالی

در علقمه آب آورت ای داد بی داد

ای تیغ نجات بخش حیدر بودی

کم کم شِنَوَم فاطمه جان بوی تورا

در پرده ی خون مینگرم روی تو را

از ضربه ی تیغ بر سرم حس کردم

در پشت در آن ضربه ی پهلوی تو را

ضربه شمشیر

ای که از صورت خونین تو غم ریخته است

با تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر بابا

سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

سر ِ شکسته

ای قرار ِ دلِ پریشانم

که ز دل آه میکشی گاهی

با من ِ دل پریش حرفی زن

گریه ام را اگر نمیخواهی

مشک اشک

ای تیغ گرچه خون به رخم هاله کرده ای

من را رها از این غم سی ساله کرده ای

سی سال می شود که شده گریه قوتِ من

شوق وصال می چکد از هر قنوت من

نشسته ام که کمیل نگاه تو باشم

اگر نگاه کنی پیش پای چشمانت

یتیم پُر شده در کوفه های چشمانت

مگر چه دیده ای از شهر کوفه ی من که

گرفته باز دوباره هوای چشمانت 

تیغ زهر آلود

امشب علی میریزد اشک باورش را

در کوفه می گوید اذان آخرش را

روی لبش انا الیه راجعون است

در آسمان ها دوخته چشم ترش را

ای تیغ

ای تیغ! دمی که یارم از پا افتاد

انگار علی زیر قدمها افتاد

یک شهر برای بردنم رد میشد

از روی دری که روی زهرا افتاد

عمر ِ گدایی من و سلطانی ات یکیست

آنان که بحر را به نظر در سبو کنند

آیا شود سبویِ مرا زیر و رو کنند؟

دل را حرارتِ غم ِ تو کم نمیشود

مارا اگر به چشمه ی زمزم فرو کنند

دکمه بازگشت به بالا