شهرنبی ولی زنبی غرق کینه است
باکینه زخم سینه همیشه قرینهاست
آتش برای تسلیت داغدیده ها
رسم عجیب مردم پست مدینه است
شهرنبی ولی زنبی غرق کینه است
باکینه زخم سینه همیشه قرینهاست
آتش برای تسلیت داغدیده ها
رسم عجیب مردم پست مدینه است
افتاده شانه باز هم از دست لاغرت
شرمنده ای دوباره ز گیسوی دخترت
در گوشه ای نشسته فقط آه میکشد
مادر , ز دست می رود آخر کبوترت
هستی ات رابه ره دوست گذاری مردی
وسط راه اگر دبّه نیاری مردی
ورنه هر بی سروپایی شود عاشق پیشه
دره دوست اگر جان بسپاری مردی(یازهرا س)
معنا ندارد عید مادر که بستری است
ای شیعیان به هوش ایام مضطری است
هر شیعه ی علی در فاطمیه ها
از شادی و شعف از خنده ها بری است
عیدامسال پر از بوی گل یاس شده است
وپر از خاطره ی گندم و دستاس شده است
همهی دشت گواهند که با بوی بهار
عطریک خانه ی آتش زده احساس شده است
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها
تاعطر تو آمد غزلم بال در آورد
آزادشد از قید زمانها و مکانها
آن زمان که کار عشقم با شما مأوا گرفت
باز دم چون آه سوزانی ره بالا گرفت
تا که عکست بر کف آیینه ی قلبم نشست
مثل دجله جزرو مدی پهنه ی دریا گرفت
خدایا خاطری افسرده دارم
ز کف رفته همهصبر و قرارم
چکد از نوکمژگانم ستاره
شب است و میکنم مه را نظاره
سقابه مشک آب برای حرم نداشت
افتادهروی خاک و به دستش علم نداشت
ازبس که تیر بر تن او بوسه داده بود
جاییبرای بوسه ز سر تا قدم نداشت
ای چار طاقعرشِ خدا خیمه ی غمت
وی کهکشان,ستارهای از خاک مقدمت
قدّوسیانتراوش انفاس قدسیات
فرماندهی ارضو سماء رتبه ی کمت
کم گریه کن که گریه امانت بریدهاست
گویا که وقت رفتن بابا رسیده است
حق داری از غمش به سر و سینه می زنی
چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است
زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست
ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست
نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما
کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست