هر چه من داد زدم , باز صدایم نرسید
قطره ای آب به این خشکی نایم نرسید
ضربه ای بر دهنم زد که من آرام شوم
به خدا کر شده دشمن که نوایم نرسید
هر چه من داد زدم , باز صدایم نرسید
قطره ای آب به این خشکی نایم نرسید
ضربه ای بر دهنم زد که من آرام شوم
به خدا کر شده دشمن که نوایم نرسید
در شهر کوفه اندکی بوی خدا نیست
بر پشت بام هایش به جز سنگ جفا نیست
اهداف سنگ هایی که می آید تو هستی
حتی یکی از سنگ ها هم در خطا نیست
بس که نیزه به طواف قمرت ریخته استب
دور و اطراف تنت, بال و پرت ریخته است
اثر ضرب عمود است اگر می بینم
به روی شانه ات اینطور سرت ریخته است
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست
از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر
در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست
بر سر دارم و از سوز غمت میسوزم
تا بیایی به رهت دیده خود می دوزم
از سر دار به لبهای پر از خونو درد
زیر لب ناله زدم عزیز زهرا برگرد
ندارد عاشقى عشق فراوانى که ما داریم
ندارد هیچکس لبهاى عطشانى که ما داریم
فداى آخرین لبخند ناز اصغرت گردد
سرِ از تن جدا و جسم بی جانى که ما داریم
نیزه ای در دهن شه جا شد
کمر خواهرش از غم تا شد
بند های بدن از هم وا شد
تکه تکه پسر زهرا شد
یک نفر انگشترت را می برد
دیگری بال و پرت را می برد
گرگی از بالا سرت رویت درید
می جوید و پیکرت را می برد
مادر چه گویمت که عدو جز جفا نکرد
حق تو را ادا ننمود و چه ها نکرد
مادر به خانه تو عدو از در آمدند
دشمن ز بام آمد و شرم از خدا نکرد
از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پا رو به سوی قبله و لب غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکر
آسمان و زمین با زینب
دیده هاشان ز گریه پر خون است
فاطمه دست بر کمر دارد
درد پهلوی او افزون است
چون دگر فریاد طفلان را شنید
از حرم تا قتلِگه فریاد دید
ای خدا زینب از این غم پیر شد
مو سپید از ماتم آن شیر شد