ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها
تاعطر تو آمد غزلم بال در آورد
آزادشد از قید زمانها و مکانها
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها
تاعطر تو آمد غزلم بال در آورد
آزادشد از قید زمانها و مکانها
آن زمان که کار عشقم با شما مأوا گرفت
باز دم چون آه سوزانی ره بالا گرفت
تا که عکست بر کف آیینه ی قلبم نشست
مثل دجله جزرو مدی پهنه ی دریا گرفت
خدایا خاطری افسرده دارم
ز کف رفته همهصبر و قرارم
چکد از نوکمژگانم ستاره
شب است و میکنم مه را نظاره
سقابه مشک آب برای حرم نداشت
افتادهروی خاک و به دستش علم نداشت
ازبس که تیر بر تن او بوسه داده بود
جاییبرای بوسه ز سر تا قدم نداشت
ای چار طاقعرشِ خدا خیمه ی غمت
وی کهکشان,ستارهای از خاک مقدمت
قدّوسیانتراوش انفاس قدسیات
فرماندهی ارضو سماء رتبه ی کمت
کم گریه کن که گریه امانت بریدهاست
گویا که وقت رفتن بابا رسیده است
حق داری از غمش به سر و سینه می زنی
چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است
زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست
ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست
نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما
کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی
دل کنده ام ولی زتنت با چه زحمتی
میخواستم به پات سرم را فدا کنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی
جنگ سختی شده من محو تماشا شدهام
کنج این خیمه بسیخسته و تنها شده ام
مشک باشی و دمچشم رباب میفهمی؛
از چه رو اینهمهآشفته و شیدا شده ام
حسین جان ای عزیز نور دیده
دل عالم به عشق تو تپیده
رها گشته دلم سوی ضریحت
مثال آهویی از غم رمیده
یااخا,جانم فدای لحطه های آخرت
ناله از دل می کشیدم با نگاه پیکرت
شمر ملعون آمد و سر را بریده از قفا
مادرت زهرا شده زائر به بالای سرت
به روی نیزه راسی خون چکان است
به گردش دختریگریان دوان است
ز دامانش کشدشعله زبانه
تنش اماج زخم وتازیانه