یا قاسم ابن الحسن(ع)

آنجا که بسم الله الرحمن الرحیم ست
آنجا که زلف شعر در دست نسیم ست

شعری که زلفش دائما در پیچ و تابست
بی شک، یقینا مدح پور بو تراب ست

سلام آسمون

سلام آسمون من منم زمین
یه کمی از اون بالا منو ببین
بیا و به خلوتم سری بزن
یه سحر بیا پای دلم بشین

نسیم آورد مژده

بهار طبیعت چو همراه با
بهار دل انگیز قران رسید
از این لاله و یاس و سنبل شکفت
وز آن شد شکوفا درخت امید

زیر پا ماندم

زیر پا ماندم و لگد نشدم
سر به زیرم که سرو قد نشدم

نمره ی صفر هم زیادم بود
کرم توست زیر صد نشدم

حسین جانم

گر به تکلیف غمت مونسِ جانست چه غم
تا یکی مثلِ تو اربابِ جهانست چه غم

شیوه ی دلبریت خون جگرم کرد .. ولی …
چون سرِ زلفِ تو پایش به میانست چه غم

یا قمرالعشیره(ع)

حوران همه خوشه چین انفاسِ تواند
سرگشته ی سرزمین احساسِ تواند

نیمی ز مَلک غلامِ بینُ الحرمین …
باقیش کنیزِ کفّ العبّاس تواند

مهران ساغری

 

آقا جان

شب شد و باز زیر نور ماهتم
در به در،دنبال یه نگاهتم
آقاجون با من غریبگی نکن
من همون عاشق پر گناهتم

یا صاحب الزمان(ع)

به جز تو در همه عالم رفیق من را نیست
دلم فقط به تو گرم است با تو تنها نیست

چه حرفها که فقط با تو می‌شود بزنم
برای غمزده همدم به غیر دریا نیست

آقای مهربون

دوباره سلام آقای مهربون
سلام ناقص من رو بپذیر
من همون گدام که روی لبمه
حرف تکراری “دستمو بگیر”

را گم کرده ام

بین سینه بی غم تو آه را گم کرده ام
یک نسیم تازه دلخواه را گم کرده ام

آنقدر سر به هوایم که نفهمیدم چه شد
در مسیر بنده بودن راه را گم کرده ام

بارالها

بارالها بار سنگین گناه آورده ام
باز هم بر درگه لطفت پناه آورده ام

روز اول مصحفی خالی به من دادی و من
نامه ای غرق خطا و اشتباه آورده ام

بنده ای سرگشته

بنده ای سرگشته در بحر گناه افتاده ام
همچو کور بی عصا در بین چاه افتاده ام

کشتی بی بادبان در موج و طوفانها شکست
غرقِ در موج تباهی بی پناه افتاده ام

دکمه بازگشت به بالا