اگر آن روز پشتِ در, گل یاس
ندا میداد یا عباس…عباس…
سراپا غُرّشِ شمشیر میشد
همان یکتای بی همتایِ احساس
اگر آن روز پشتِ در, گل یاس
ندا میداد یا عباس…عباس…
سراپا غُرّشِ شمشیر میشد
همان یکتای بی همتایِ احساس
درد یک شببر علی تاثیر کرد
گریه یمردانه اش تغییر کرد
پیش از آنآهسته می نالید او
لیک وقتیکه ورم را دید او
چون موج چرا غرق تلاطم شده ای
در وادی حیدرانه ات گم شده ای
در هاله ای ازدود چنان شیر شدی
با ناله ی خودحریف هیزم شده ای
وقتی گرفت شعله ز من پرّ و بال را
دیدم به صحن خانه خود قیل و قال را
گیرم نبود فاطمه دُردانه رسول
آتش که می زدند حرم ذوالجلال را
زانو بغل گرفته ام و مات چشم تو
یعنی منم تلاطم اوقات چشم تو
می میرم و دوباره مرا زنده می کند
این رفتن و نرفتن نیات چشم تو
یا رضا گویم و ازگفته خود دلشادم
بنده اویم و از هر چه که غیر آزادم
مستم ازجام لب لعل شراب انگیزش
بنهاده غمی اندر دل وکرد آبادم
احساس میکنم که نباشی بهارنیست
شعری میان دفتر این روزگار نیست
معطوف میشود به شما حس واژ ها
آقا خودت بگو مگراین افتخار نیست؟
چه می شود که مجال عبادتی می شد
نصیب حلقه به گوشت لیاقتی می شد
قدیم ها که کمی صاف و ساده تر بودم
پس از شکستن دل استجابتی می شد
مثل آهو که رصد می کند این صحرا را
خوب می بینم از اینجا همه ی دنیا را
جشن گندم شده برپا و زمین می گرید
قصّه ی آدم و عاشق شدن حوّا را
حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:
دلم گرفته٬فقط شوق “کربلا” دارم
تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!
مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!
نگاه و گوشه ی چشمی به این گدا کافیست
-تو را به جان رقیه٬همین مرا کافیست
خدا کند که نگاهی کنی٬زمین خوردم!
که بر به خاک غم افتاده ای نگا(ه)کافیست
مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده
مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی