چرخاندهای به میل خودت روزِگار را
بردی ز قلب عالم امکان قرار را
مردانِ جنگیِ عرب از ترس مردهاند
تا دیدهاند در یَد تو ذوالفقار را
چرخاندهای به میل خودت روزِگار را
بردی ز قلب عالم امکان قرار را
مردانِ جنگیِ عرب از ترس مردهاند
تا دیدهاند در یَد تو ذوالفقار را
سلطان زمین و آسمان است علی
با دشمن و دوست مهربان است علی
دست همه را روز جزا می گیرد
الحق که امیر مومنان است علی
معصیت چید پر و بال دعاهای مرا
حب دنیاست که زنجیر شده پای مرا
هر زمان در صف خواهان تو غائب بودم
لطف کردی و ندادی به کسی جای مرا
وشمع سوخت و دورش به جای پروانه
شرابخوار و یهودی نشست و بیگانه
وشمع سوخت و رقاصه های بی وجدان
به بادهی متوکل زدند پیمانه
نمی دیدند غیر از التهاب و اضطراب آنجا
در یک خانه وا شد بارِ دیگر با شتاب آنجا
امام شیعه را با دستهای بسته می بردند
دوباره باز شد در کوچه ها پای طناب آنجا
بر لب ساحلی که جا ماندم
شادم از اینکه کشتیَم آمد
باید امشب به آسمان بروم
چون که ماه بهشتی ام آمد
هوای تازه ای از عرش، سرشار از وزیدن بود
و چشم هل اتی از نور اعطیناک روشن بود
نگو جای زنی در خانه لولاک خالی بود
که جای آینه در پهنه ی ادراک خالی بود
آمد زلال آسمانها مادر باران
عطر ولایت می وزد در کوچه ایمان
آمد زنی از جنس نور و آب و آیینه
نازل شده حوریه ای در شکل یک انسان
نوری از خدا دمید،شب پراز شهاب شد
عرش تار و تیره بود،غرق آفتاب شد
دم به دم خدا به نور از دم خودش دمید
آنقدر که شب پراز جلوه های ناب شد
رفته بودی آب بیاری واسه خیمه های بیتاب
سهم تو کل فرات بود نه یه مشک خالی ازآب
یوسف طایفه ما ای رشیدقدکشیده
ازتموم هیبتت یه سپرت برام رسیده
رسیده بود مدینه ولی برای عزا
امام،قافله اش را نشاند در صحرا
خبر به خیمه زینب رسید می آید
خبر به عمه که ام الشهید می آید
مادربزرگ مشکم و دریا دل من است
این چار قبر فرضی من ساحل من است
امالبنینِ شهرم و از چار پهلوان
یک مشک پاره پاره فقط حاصل من است