ابر سخا

بالاتراز این هاست لوایی که تو داری

خورشیددمیده ز عبایی که تو داری

ازبنده نوازی و عطایی که تو داری

آقای جهان است گدایی که تو داری

دروازه کوفه…

تا میدهم به ساحت قدسیتان درود

از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود

با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد

من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با زور گسستند زهم مشتت را

گفتم به تو انگشتری ات تنگ شده!

دیدی که بریده اند انگشتت را

سید علی رکن الدین

 

دروازه ی کوفه

تا میدهم به ساحت قدسیتان درود

از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود

با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد

من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود

عاشق آن است که سامان نپذیرد هرگز

عاشق آن است که سامان نپذیرد هرگز

یعنی از دوست به جز جان نپذیرد هرگز

با کلیمان در میکده هرکس که نشست

در دلش زاده ی عمران نپذیرد هرگز

به نام خالق فاطمه

این هجمه ها نمی بردم از قرار خویش

هرگز دمی شکسته ندیدم وقار خویش

بار بلا و باد مخالف اگر زند

از کف نمی دهم به خدا اختیار خویش

این پنج کفن سهم تو آقا نشود

این پنج کفن سهم تو آقا نشود

فیض همه گیر در کفن جا نشود

هرچند بهشتی ست ولی هیچ کدام

پیراهن دست دوز زهرا نشود

سید علی رکن الدین

 

دکمه بازگشت به بالا