بالاتراز این هاست لوایی که تو داری
خورشیددمیده ز عبایی که تو داری
ازبنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
بالاتراز این هاست لوایی که تو داری
خورشیددمیده ز عبایی که تو داری
ازبنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
تا میدهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
با ضربه شکستند سر و پشتت را
با زور گسستند زهم مشتت را
گفتم به تو انگشتری ات تنگ شده!
دیدی که بریده اند انگشتت را
سید علی رکن الدین
تا میدهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
عاشق آن است که سامان نپذیرد هرگز
یعنی از دوست به جز جان نپذیرد هرگز
با کلیمان در میکده هرکس که نشست
در دلش زاده ی عمران نپذیرد هرگز
این هجمه ها نمی بردم از قرار خویش
هرگز دمی شکسته ندیدم وقار خویش
بار بلا و باد مخالف اگر زند
از کف نمی دهم به خدا اختیار خویش
این پنج کفن سهم تو آقا نشود
فیض همه گیر در کفن جا نشود
هرچند بهشتی ست ولی هیچ کدام
پیراهن دست دوز زهرا نشود
سید علی رکن الدین