در سن سه سالگی

در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پر از آبله دلگیر شدم

شبیه زهرا

ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست
سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست

برگرد …

زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد
 اگر خودم به تو گفتم بیا ٬ نیا برگرد

من نالایق

من نالایق اگر تشنه یدیدار توام

از طفولیتم اربابگرفتار توام

نیستم مستحق این همهلطف و کرمت

تا نفس میکشم ای شاهبدهکار توام

هر کسی

هر کسی رو به توآورد جهان آرا شد

مورد مرحمت انسیهالحورا شد

کودکی بودم و بااسم تو مأنوس شدم

پایِ عشقت بهسُویدایٍ دل من وا شد

بشناسم

غیر از این خاک بلاکَش , وطنی نیست تو را

جز سنان و نی و خنجر , چمنی نیست تو را

گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم

تو که انگشت نداری , یمنی نیست تو را

تو پس از قتل حسن , گفتی غارت زده ام

حال غارت شده ای , پیرهنی نیست تو را

استخوان های تنت مثل دلت نرم شده

جز من و مادرمان , سینه زنی نیست تو را

بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی

تا رسیدم به تو دیدم , بدنی نیست تو را

بوریا بود بهانه , که بدن جمع شود

ورنه جز خاک بیابان , کفنی نیست تو را

 

سعید خرازی

در کربلا دیدم

من زاده ی زین العابدینم

عالِم به تمام علم و دینم

من نور دو چشم مرتضایم

من نقطه ی نام مصطفایم

درد دل های علی

درد دلهام برای تو حسین بسیار است

بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است

خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط

بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است

همان زهرا

خدایا مشکل از کار من مشکل گشا وا کن

بُوَد درمان من زهرا , مرا مهمان زهرا کن

اجل از بعد زهرا منتظر بودم که برگردی

بیا امشب علی را بین شهر کوفه پیدا کن

من ِ نالایق

منِ نالایق اگر تشنه ی دیدار توام

ازطفولیتم ارباب گرفتار توام 

نیستممستحق این همه لطف و کرمت

تانفس میکشم ای شاه بدهکار توام 

جمال فاطمی

ای ز سر تا پا همه زهرا صفات

بادبانی تو به کشتی نجات

تار تار گیسویت حبل المتین

می بری دل از امیرالمومنین

دکمه بازگشت به بالا