اسیر عشقم و غیر از بلا نمیخواهم
که در بلای تو جز ابتلا نمیخواهم
اگر اجازه دهی خود فداییات باشم
که زندگانی بعد از تو را نمیخواهم
اسیر عشقم و غیر از بلا نمیخواهم
که در بلای تو جز ابتلا نمیخواهم
اگر اجازه دهی خود فداییات باشم
که زندگانی بعد از تو را نمیخواهم
ستاره بود که راهی آسمان شده بود
عزیز نجمه در آن بزم جانفشان شده بود
عروس قافله مبهوت از شتابش بود
زمان رفتن داماد کاروان شده بود
احوال من که جای شرح و بیان ندارد
از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد
بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را
این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد
کاروان ستارگان سحر
کاروانی ز روز روشن تر
به زلالی آب و آیینه
به لطیفی برگ نیلوفر
کمال عشق در اندوه غوطهور شدن است
ز هر چه در دو جهان است بی خبر شدن است
جماعتم به فرادا رسید و فهمیدم
که آخر عاقبت زحمتم هدر شدن است
مست انگور مضجعت بودم هان! ضریح تو هم سبوی تو بود
نجف و کوفه و مزار شریف بودهام هر کجا که بوی تو بود
در نبردت که بر نماز شدی فارغ از تیر جانگداز شدی
تو نشستی برابر قبله یا خدا بود روبروی تو بود
نبی نشاند دو آیینه را برابر هم
شدند این دو چنین چهرهی مکرر هم
چگونه مرد و زنی نوع غایی از هر دو
علی و فاطمه هستند شکل دیگر هم
به دست خویش گرفتهست هر دو ماهش را
چنان امیر که میآورد سپاهش را
پر است هر قدمش از هزار بیم و امید
چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را
داغ دارم جگر ندارم که
غیر گریه هنر ندارم که
باغ های مدینه مال من است
از بیابان خبر ندارم که
نزدیک شد، شمیم حضورش به من رسید
در این طبق چه بود که نورش به من رسید
شبها گرسنه بوده ام و نان نخواستم
حالا ز کوفه بوی تنورش به من رسید
نامه از معشوق آوردهاست کسوت را ببین
مبدا تاریخ عشاق است هجرت را ببین
در نمازش دید تنها مانده با سجادهاش
مسلمین را در وفا بنگر جماعت را ببین
شد از مدینهی پیغمبر آسمان روشن
ستاره روشن و شب روشن و جهان روشن
((ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد))
ستارهای که از آن است کهکشان روشن