آمـــدم مــحــضــــر تـــو آقـــایـــم
گوشـه ی سفــره ات بده جایـم
از درت رد نـکــن کــه تــنــهــایــم
گــر بــــرانــی دوبــاره مـی آیــم
آمـــدم مــحــضــــر تـــو آقـــایـــم
گوشـه ی سفــره ات بده جایـم
از درت رد نـکــن کــه تــنــهــایــم
گــر بــــرانــی دوبــاره مـی آیــم
مـحــرم آمــده در کـوچــه هـاعـلـم بزنیـد
میـان سیـنـه خـود عـاشـقـان حـرمبزنیـد
کتیـبـه هـای حسـینـیــه عـطــرغــم دارد
دوبـاره بیتـی از آن شعــر محتشـمبزنیـد
معـطــر سـت فـضــای دل محـبـانش
هــزار قـافـلـه دل دوبــاره مهمـانش
مدیـنـه شهـر پیمـبـر شـده چـراغـانی
نمـود جـلـوه رخ فاطـمـی و تـابــانش
سیــد وقـت ولادت بـه نیمـه شعبــان
یـگـانــه مـنـجـی دنـیـا بیـا امـام زمـان
ظهـور کـن , رخ زیبـای خود نشـان بده
بگـو چگـونـه بگیـرم ز چهـره تو نشـان
خواهرت دربهشت بس شاد است
قلبـش امشب ز ماتـم آزادست
زینب اینروزها چه خوشحال است
چونکه میلاد ایـن سه اولاد است
اهـلزهـدی و اهـل عرفانی
سیـد السـاجدیـن سبحانی
توامـامـی ز بعد بـابـایـت
روح کـل نمـاز و قـرآنی
رویدستـان مـادرت خـوابی
مثل خورشیدیو تو می تابی
بـاب فضلی و بـابحاجاتـی
بَه چه نـامی و بَه چه القابی
ای حسینـیکه شـاه دنیـایـی
در تـو جمع استهرچه زیبایی
دست خالـی ز درگهـت نـروم
بـس کریمی وبـس که آقایی
دوبـاره زینب کبـری بـدون مـادر شـد
علـی امیـر عرب هـم بـدون همسـر شد
عزیـز ارشـد زهـرا بـه گـریـهافتـاده
که قاتـل حسنـش ضـرب دستکافـر شد
دعـا بس اسـت عـزیـزم بـرای همسایه
کمی دعـا به خودت کن به جـای همسایه
بـرای تک تکشان مغفـرت طلب کـردی
ولـی بـه روت درآمـد صـدای همسایه
فصلت رسیـدهای گل مـن بو گرفته ای
دیگـر چـرا تـو دست , به پهلو گرفته ای؟
هنگام پا شدن به خـودت زحمتی نـده
دوش حسـن که هست تـو زانو گرفته ای؟
بهـر فـدانمـودن جـان سـر بیـاورید
تـا کـه رویـم مدیـنـه همـه پـر بیاورید
هیـزم بیـاورنـد بـه در خـانـه ی علی
مـژگـانـی ازمـصیـبـت او تـر بیاورید