چو شهر علم بنا گشت در علی بشود
بدا به حال آن کسی که بر علی بشود
غدیر! صحنه اوج ولایت است ببین
پیامبر آمده از هر نظر علی بشود
چو شهر علم بنا گشت در علی بشود
بدا به حال آن کسی که بر علی بشود
غدیر! صحنه اوج ولایت است ببین
پیامبر آمده از هر نظر علی بشود
هنگام ظهر وقت اذان نماز بود
درهاى آسمان به روى خلق باز بود
ارواح مؤمنین همه در سجده حضور
این روح کعبه بود که روى جهاز بود
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
تا سوز عطش نکشته ما را باید
تا برکه ی اکملت لکم برگردیم
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دستهایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنین! ( یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:)
غزلیّاتِ قدیمّیِّ شما از اول
عشق بوده ست که با دست خدا از اول
خِشت خشتِ همه را با برکاتِ نفسش
پایِ خاکستر خود کرده بنا از اول
دستان تو حالا شده بالاترین دست
جبریل بوسه میزند بر اینچنین دست
خلق ازل , کار ِ ابد بر عهده یِ توست
ای اولین دستِ خدا , ای آخرین دست
مقصود من از بیان هر عرض تویی
دنیا همه مستحبّی و فرض تویی
خواندیم به سوره ای یقول الإنسان
انسان اذا زلزلت الأرض تویی
مجید لشگری
تا پیشه شان شاعر آیینی شد
حال دل شان همین که می بینی شد
گفتند علی خداست گفتیم که نه!
این کفر چقدر کفر شیرینی شد
مجیدلشگری
دلم با یا علی هر بار جانی تازه میگیرد
کتاب عشق با نام علی شیرازه میگیرد
من از “الیوم اکملت لکم” اینگونه فهمیدم
خدا با مهر او دین مرا اندازه میگیرد
برای تهنیت آن یار با وفا امروز
زدردر امد چون هدهد سبا امروز
گشود اناب گوهر فشان و خنده کنان
پس از سلام به من داد مژده ها امروز
کار من نیست که بنشینم املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
قربان چشم یار که مانده به راه من
از دور هم به سوی تو باشد نگاه من
من از قرارگاه شب قدر آمدم
یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من