شعر اعياد و مناسبت ها

بقیع ویران شد

 

دوباره کینه ی اهل مدینه طوفان شد

دوباره مادر ما فاطمه پریشان شد

بنای اهل مدینه عذاب زهرا بود

بنای فاطمیّون در بقیع ویران شد

غبار صحن بقیع

 

غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع!

خرابه‌های تو, باغِ‌ بهشتِ ماست,بقیع!

تو هم چو فاطمه در شهر خویش تنهایی

غریبی و, همه کس با تو آشناست, بقیع!

بوی غم

 

می رسد از مدینه بوی غم

فاطمه باز دیده گریان شد

چونکه قبر چهارفرزندش

در حریم بقیع ویران شد

 

اشک دمادم

از غربت تو اشک دمادم داریم

دائم به لب پنجره شبنم داریم

این درد دل ماست , خودت می دانی

در خاک مدینه یک حرم کم داریم

وحید محمدی

سیل اشک

 

آتش بزن ای غم تمام پیکرم را

 لبریز کن ازخون دل چشم ترم را

 ای آه و ناله راه بغضم را بگیرید

 تا پنجۀ بغضی نگیرد حنجرم را

غربت بقیع

داره می باره آسمون

همراه صاحب زمون

گمونم کنار بقیع

روضه خون شده آقامون

غربت بقیع

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

خدا کند

خدا کند که منم دعوت شما باشم

و بخش کوچکی از خلوت شما باشم

و در کنار همین سفره ها کنار شما

نمک بریزم و هم صحبت شما باشم

شب های آخر

آقا سلام ؛ ماه مبارک تمام شد

شبهای آخر من و ماه صیام شد  

درهایی از ضیافت حق بسته شد , ولی

پشت در نگاه شما , ازدحام شد  

گدای شب جمعه

 

چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید

 

من کمتر از گدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید

 

حبس شدم

دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم

دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم

رسیدم اول کاری که معترف بشوم

نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم

برگه ی عفو

شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

قدری شبیه مادر سادات می شویم

از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

تا معتکف به کنج خرابات می شویم

دکمه بازگشت به بالا