داغِ تو داغِ گریه داری بود
بعد از تو کارم بیقراری بود
رفتی و آغوشم زمستان شد
با بودنت اما بهاری بود
داغِ تو داغِ گریه داری بود
بعد از تو کارم بیقراری بود
رفتی و آغوشم زمستان شد
با بودنت اما بهاری بود
رو لبت از عطش ترک نشسته
به کی بگم یه ذره آبت بده
اگر که بر نگشتی خوابت گرفت
میسپرمت که نیزه تابت بده
صورتت ماه بود بی تردید
غرق خون هم لب تو می خندید
سرعت تیر بسکه بالا بود
کار بابا فقط تماشا بود
ای هرچه عطش، فرات آوارهی توست
ای چارهی دل، رباب بیچارهی توست
در مسلک ما رفع گرفتاریها
یک رو زدنِ کنار گهوارهی توست
کرامت نعمت زاده
نوشته اند مقاتل که بی هوا خورده
نوشته اند میان سر و صدا خورده
نوشته اند که تیرش خطا نمی رفته
نوشته اند اثر کرده هر کجا خورده
حالا که دیگر هست راه آسمان بسته..
دشمن روی ما آب را با قصد جان بسته
زخم لبت وا شد..زبانت را نکش رویش
جان رباب آرام شو طفل زبان بسته!
فکر کن تشنگی به دنیا نیست..
خیمه ی ما کنار دریا نیست
فکر کن در مدینه ایم اصلا..
خبر از آفتاب صحرا نیست
چشم جاری از تمام چشمهها بالاتر است
بر غم تو گریه صبح و مسا بالاتر است
گریه طفلانهای دارم که شکرش واجب است
از بزرگی کردن این حال و هوا بالاتر است
حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت
با سهشعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت
گریه اش دشت را به شور کشید
ناله زد یا که نفخ صور کشید
شیرخوار حسین وقت ظهور
انبیا را به این حضور کشید
ای بزرگ همه ، نوزاد اباعبدالله
وارث غیرت اجداد اباعبدالله
حضرت محسن ِ اولاد اباعبدالله
با تو حاجت به همه داده اباعبدالله
دوساعت برای تو منت کشیدم
از این مردمِ بی مروت کشیدم
لبانت نشان دادم و خنده کردند
ولی منت این جماعت کشیدم