شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

یا مسلم ابن عقیل(ع)

مسلم اَت را به میانِ یَمِ غم ها کُشتند
همه بودند ولی یکه و تنها کُشتند

او سفیر پسر فاطمه بود، اما حیف
با دلی حُبِ به مولا و به زهرا کُشتند

واویلا

کوفه شد چشم و مرا گرم تماشا شده است
یار بی یاور تو بی کس و تنها شده است

بین این شهر زبانزد شده نیرنگ میا
صحبت از غارت انگشترت آقا شده است

صدای خوش ربنای تو

آغوش من برای ابد آشنای توست
گوشم پر از صدای خوش ربنای توست

من مسلم و موحد یک بارگه شدم
آن واحد احد به خدا که خدای توست

کوفه میا حسین جان

ای آبرودار آبرویم را که بردند
آقا زبانم لال گفتم که بیا…، نه

برگرد شهرِ مادرت آواره‌ی من
هرچیز اینجا می‌شود پیدا وفا نه

حسین جانم

آن روزهای خوب کنار حبیب بود
این روزهای آخر عمرش غریب بود

از آن جماعتی که به پابوسش آمدند
یک تن نمانده بود خدایا عجیب بود

دیدم من ز کوفی بی وفایی

از بس که دیدم من ز کوفی بی وفایی
نامه نوشتم یا حسین کوفه نیایی

کوفی جماعت مردمانِ شوم و پستند
این نانجیبان حرمتِ ما را شکستند

رو دوشم غم تموم عالمه

رو دوشم غم تموم عالمه
واسه این غم بمیرم بازم کمه
حالا من چطور به روت نگا کنم
بردن ابرومو پیش فاطمه

مولای من

ای که به غربتِ شب بر من تویی ستاره
از من به سر دویدن از تو به یک اشاره

جان من و دوطفلم نذر تو باد صد بار
یک‌ دم اگر ببیند زینب تو را دوباره

کوفه میا حسین جان

کوچه گرد ِغریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابر ِ شهر ِ کوفه می فهمد
بارش ِ سنگ و چوب یعنی چه

غریب حسین(ع)

چشمم به یاد بی کسی ات پُر ستاره است
از غصه‌ی تو ، غصه‌ی دل بی شماره است

دندان من شکسته و خونی شده لبم
با تو تمام صحبت من با اشاره است

کمال عشق

کمال عشق در اندوه غوطه‌ور شدن است
ز هر چه در دو جهان است بی خبر شدن است

جماعتم به فرادا رسید و فهمیدم
که آخر عاقبت زحمتم هدر شدن است

حسین جان

دینی برای مردم ِکافر بیاور
همراه خود یک شبه ِ پیغمبر بیاور

کوفه برایت نقشه هایی شوم دارد
حالا که می آیی بیا .!! یاور بیاور

دکمه بازگشت به بالا