شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

بغض مردانه

بی وفایی خاص و عام از من
سر بازار و ازدحام از من
خواهرت را مدینه برگردان
هرچه سنگ است روی بام از من

بغض مردانه

بی وفایی خاص و عام از من
سر بازار و ازدحام از من
خواهرت را مدینه برگردان
هرچه سنگ است روی بام از من

گیر اُفتادم

میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا
کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا

خنده کردند در این شهر همین که گفتم:
برسانید به او حالِ پریشانِ مرا

کوفه میا

در کوچه بی کس و , تنها روانه ام
در اوج غربت است , سیر شبانه ام
در کوفه یاد تو , ماه یگانه ام
این شهر بی حیا , شد آشیانه ام

میا کوفه

نیگا کن به چشم خیسم برگرد
هیشکی اینجا نیس انیسم برگرد
هیشکی نیس نامه مو واست بیاره
گیرم اصلاً بنویسم برگرد

میا کوفه حسین

از سـرِ دار به دلــدار نگـاهی دارد
آه این مرد چه چشمان پر آهی دارد

زیر لب زمزمه دارد که گرفتار شدم
به ره مکـه هر از گاه نگـاهی دارد

روضه تو

در شهر کسی نیست عزادار نباشد
محرم نشود چشم اگر تار نباشد
بی نام تو هرگز گرهی واشدنی نیست
باروضه تو معجزه دشوار نباشد

شرمنده ام

این کوفیان که منتظر لشکر تواند
تنها به فکر بستن بال و پر تواند

شد زندگی حرام برای کبوترت
در کوفه فکر کشتن نامه بر تواند

کوچه های کوفه

در کوچه های کوفه شدم دربدر حسین
طعنه شنیده ام به سر هر گذر حسین

اینجا کسی پناه به مسلم نمی دهد
آواره ام به کوفه ز شب تا سحر حسین

مسلم غمدیده

نفس کشیدن او به شماره افتاده
کنار چشم کبودش ستاره افتاده

بزرگ مردی خود را به او نشان میداد
همین که طوعه پی راه چاره افتاده

روی لبش آه

ای کاش کسی روی لبش آه نباشد
با نامه او قافله در راه‌ نباشد

ای کاش که مردی غم بسیار نبیند
از بی کسی اش کوچه به کوچه ننشیند

حسین میا

سَـرَمْ بریده شود دل نمی بُرم از یار
دلم خوش است به عشقِ تو می رَوَمْ بر دار

نوشته ام که بیایی ولی حسین میا
که می کِشَند برایِ تو نقشه در بازار

دکمه بازگشت به بالا