هنوز ردَ غروبت در آسمان باقیست
طلوع سرخ تو باقیست، تا جهان باقیست
در این دیار، که فانیست هر چه شادی و غم
غمِ مقدسِ داغِ تو همچنان باقیست
هنوز ردَ غروبت در آسمان باقیست
طلوع سرخ تو باقیست، تا جهان باقیست
در این دیار، که فانیست هر چه شادی و غم
غمِ مقدسِ داغِ تو همچنان باقیست
ای گریههای هرشبِ یکریز جان حسین
باران هر نگاهِ غمانگیز جان حسین
زد صیحه فاطمه که بمیرم حسین جان
زهرا که گفت ، شد دَمِ ما نیز جان حسین
جنس بی قیمت و افتاده ته بازارم
تو بیا باز ضرر کن، بخرم، بردارم
جز ضرر گرچه برای تو ندارم اما
چون همیشه پدری کن، به کسی نسپارم
کربلا گرچه اثرهای خودش را دارد
دوریاش نیز ثمر های خودش را دارد
تپش قلب و دل سوخته و حال خراب
آتش عشق شررهای خودش را دارد
سحر آمد ندا آماده کن پیراهن غم را
بگیر از فاطمه اذن عزا و اشک ماتم را
ببر تا بیکران آه جگر سوز عزاداری
بزن در هر قدم تا آسمان با بغض پرچم را
بخت از خواب پا نخواهد شد
دوست از ما رضا نخواهد شد
تا که در اشک غوطهور نشویم
وصل او رزق ما نخواهد شد
از زبانم دعا نمی افتد
ذکر “یا رَبَّنا” نمی افتد
بغض با حنجرم گره خوردست
دیگر از آن جدا نمی افتد
رو کرده ام سوی تو با چشمان گریان
بهر امیدی آمدم ای خوب خوبان
با حال زارم زیر لب گویم حسین جان
از این گدای بی وفا رو برنگردان
نام حسین بردم و عالم صفا گرفت
از خانهی کریم، سلیمان بها گرفت
منت گذاشت بر سر نوکر که در ازل
خاک اضافه ای صله داد و گدا گرفت
تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بند و باری بارها گفتم حسین
دستهایم را گرفتی هرکجا خوردم زمین
تا نهادم دست خود را روی پا گفتم حسین
از عشق تو شدهست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به سر شد شکیب من
لطفی نما، به گوشهنگاهی، دوا بده
بیمار چشمهای توام، ای طبیب من
قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم
چگونه دم نزند عاشقی که میسوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم