شعر شهادت حضرت رقيه (س)

شام غریبان

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد

جدید نیست

آتش زدن به دامن آهو جدید نیست

کنج غروب و کوچ پرستو جدید نیست

این دشت اگرچه کوچه ندارد برای ما

سیلی اگر کبود کند رو جدید نیست

یکتاترین ماه

بعد از تو آب,معنی دریاشدن نداشت

 گُم بود در خجالت وپیداشدن نداشت

 بی بوی رویت ای مهِ یکتایهاشمی

شب مانده بود و جرأتِفرداشدن نداشت

کربلا …

کربلا این سرزمین پر بلا

گشته مهمان خانه ی خونِ خدا

عشقبازی میکند با شور وشِین

عاشق است او…عاشقِ مولا حسین

سر بابا

چشمهای خرابه روشن شد,السلام علیک سر,بابا

 می پرد پلک زخمیم از شوق,ذوق کرده است این قدر بابا

در فضای سیاه دلتنگی,چشمهایم سفید شد از داغ

 سوختم,ساختم بدون تو,خشک شد چشم من به در بابا

دخترک خرابه نشین

ای سر که امشب اینجا ماه ِ خرابه هستی

در طشت خون گرفته  پیش سه ساله هستی

قاری ِ روی ِ نیزه  جا در تنور کردی

از زیر ِ بارش سنگ با من عبور کردی

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد


دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند


که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد


هم بازی رقیه

نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید

در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

آتش گرفت

سوختم, خاکسترم آتش گرفت

ناگهان دیدم پرم آتش گرفت

از سرم خواب شب غمگین پرید

چادر روی سرم آتش گرفت

عصر عاشورا

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

به تازیانه کشیدند باز , بازویی

اگر چه هیچ دری وا نشد,ولی آن روز

به جای میخ به نیزه زدند ,پهلویی

عمه این سر که فتاده روی خاک , بابا نیست؟

عمه این سر که فتاده روی خاک , بابا نیست؟

عمه تو بگو , این پسر زهرا نیست ؟

گفتی ز لباس و کهنه پیراهن او

غارت شده خوب چرا سرش اینجا نیست؟

شاعر: ؟؟

تا ببیند دوباره بابا را

تا ببیند دوباره بابا را  

هی خودش را به  هر دری میزد

دزدکی سمت نیزه ای می رفت

به سر ِ روی نی  سری میزد

دکمه بازگشت به بالا