سوختم, خاکسترم آتش گرفت
ناگهان دیدم پرم آتش گرفت
از سرم خواب شب غمگین پرید
چادر روی سرم آتش گرفت
سوختم, خاکسترم آتش گرفت
ناگهان دیدم پرم آتش گرفت
از سرم خواب شب غمگین پرید
چادر روی سرم آتش گرفت
دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی
به تازیانه کشیدند باز , بازویی
اگر چه هیچ دری وا نشد,ولی آن روز
به جای میخ به نیزه زدند ,پهلویی
عمه این سر که فتاده روی خاک , بابا نیست؟
عمه تو بگو , این پسر زهرا نیست ؟
گفتی ز لباس و کهنه پیراهن او
غارت شده خوب چرا سرش اینجا نیست؟
شاعر: ؟؟
تا ببیند دوباره بابا را
هی خودش را به هر دری میزد
دزدکی سمت نیزه ای می رفت
به سر ِ روی نی سری میزد
رقیه قله ی همه عالم است
معلم مدرسه فاطمه ست
رقیه تبلیغ جنون میکند
مدرسه را زینبیون میکند
یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد
یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد