با آسمان قسمت بکن بال وپرت را
بردار از روی زمین چشم ترت را
این تکه های گمشده راز رشیدی ست
یعنی تصور کن علی اکبرت را
با آسمان قسمت بکن بال وپرت را
بردار از روی زمین چشم ترت را
این تکه های گمشده راز رشیدی ست
یعنی تصور کن علی اکبرت را
از خیمهبیرون آمده پیغمبری دیگر
پیغمبری دیگر که دارد کافری دیگر
جبرییل هم دیگر همان جبرییل سابق نیست
در محضرش می آید اما با پری دیگر
زجا خیز ای گُل لیلا , امیدم بیشتر گردد
بگو بابا , که نیروئی به زانو باز برگردد
جوابم را نمیگوئی نگو , اما نگاهم کن
که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد
این نیزه های در بدنت میکشدمرا
این لخته خون دردهنت میکشد مرا
ای سروناز منچقدر قطعه قطعه ای
این پاره پ ا رهپ ا ره تنت میکشد مرا
به خاک می کِشی از بس عزیز من پارا
کنار پیکر خود میکشی تو بابا را
با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
بر کینه های کهنه ز حیدر اضافه شد
به بغض ها ز فاتح خیبر اضافه شد
تا گفت علی منم نوه ی مرتضی علی
دیدم که چله چله به لشکر اضافه شد
از دیده تا رفتی و نا پیدا شدی تو
در لابلای جمعیت تنها شدی تو
یک نیزه اول بی هوا روی سرت خورد
ای احمدم اینجا خود مولا شدی تو
لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند
همه دیدند شده خون جگرم می خندند
نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند
دور تا دور تن گل پسرم می خندند
لشکر کوفه به اشکبصرم می خندند
همه دیدند شده خونجگرم می خندند
نخل امید مرا چون کهز ریشه کندند
دور تا دور تن گلپسرم می خندند
به خاک می کِشی از بس عزیز من پا را
کنار پیکر خود می کشی تو بابا را
ز دست می روم آخر بیا و رحمی کن
مکش به پیش نگاهم به خاک و خون پا را