شعر مصائب اسارت كوفه

عده‌ای بد دهن

تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند
عده‌ای که دگر از دین خدا برگشتند

جنگجویان همه رفتند ولی بعد از آن
عده‌ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند

از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

بغض گلویم مسیر آه گرفته

بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته

این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته

میان سینه چرا رد آه جا مانده

میان سینه چرا رد آه جا مانده
میان روز روی نیزه ماه جا مانده

و مادری که شده داغ دار و محسن او
شهید گشته و در بین راه جا مانده*

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن

اسیرخنده ی یک عده بی حیا شب و روز
ز درد چشم حرام سر به زیر سرکردن

رسیده موسم یاری برادر برایت میکنم زاری برادر

رسیده موسم یاری برادر
برایت میکنم زاری برادر
بگویم از برایت رازها را
بخوانم روضه های بازها را

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

سیمرغ کوه قافِ خیالم حسین من

سیمرغ کوه قافِ خیالم حسین من
گشته شکسته تر, پر وبالم حسین من

طی مسیر هجر تو با جان به سر رسید
چل خان عشق, گشته مدالم حسین من

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند

ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم

شود این حادثه تکرار خدارحم کند

زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است

زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه , حیران شده است

روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر

مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان

رفتن و ماندن به یک اندازه داغم می کند

مانده ام گویم بران ای ساربان یا که مران

کرببلاست غربت تلخ غریب ها فصل بلند ناله ی امن یجیب ها

کرببلاست غربت تلخ غریب ها
فصل بلند ناله ی امن یجیب ها

کرببلاست وادی از خودگذشتگی
در موج خون حکایت شیب الخضیب ها

دکمه بازگشت به بالا