شعر شهادت طفلان حضرت زينب (س)

مثل علی

در دوجهان در و‌ گهر زینب است
حوریه در شکل بشر زینب است
تیغ حسین است و سپر زینب است
شیرزن وقت خطر زینب است

وای زینب

امروز دزد قافله زیاد است
شمر و سنان و حرمله زیاد است
از شیعه بی اندازه کینه دارند
مهر ابوسفیان به سینه دارند

هیبت اولاد علی

می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد

گلهای زینب

برادر گفت نه، اما پر از اصرار شد زینب
به او نه گفت، دنیا بر سرش آوار شد زینب
به لطف این جواب دل شکن بیمار شد زینب
سرا پا بغض شد، پا تا به سر گفتار شد زینب…

ابناء الزینب

با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است
سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است
نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است
بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است

بحرطویل طفلان حضرت زینب

دید چشمش همه جا در دلِ دشتی که فرا رویِ نگاهش پُر خون لبخند نگاهش پُر خون و به هر گوشه از آن پیکر صد پاره‌ی یاری به زمین مانده و آلاله‌ای بالایِ سرش رَسته و بشکفته خودش بر سرِ نعشِ حبیبی

مجال تماشا

دیگر بساط روضه ی او پا گرفته بود
اشکش از او مجال تماشا گرفته بود

در خیمه مانده بود نبیند برادرش
در خیمه نذر روضه ی زهرا گرفته بود

چشمان تر

به چشمانِ ترت در این حوالی
سلامُ الله ما کَرَر اللیالی*
ببار و چشمهایم را تو پر کن
به پیشت آمدم با دستِ خالی

شیران زینبی

چه وداعی چه قدر جانسوز است
کربلا , کرب والبکاء شده است
مادری پشت پرده ی خیمه
دست بر دامن دعا شده است

تمامِ هستیِ زینب

تمامِ هستیِ خود را کفن کردم برایِ تو
تمامِ هستیِ زینب فـدایِ کـربلایِ تو

بمیرد خواهرت دیگر نگو از بی کسی و غم
که خونِ این دو قربانی بریزم زیرِ پایِ تو

روح کوثر

از ازل خورشید انور زینب است
حافظ الله اکبر زینب است
پیکر اسلام‌ را سر زینب است
حیدر کرار دیگر زینب است

شاگرد رزم علمدار

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد

وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد

دکمه بازگشت به بالا