شعر محرم و صفر

آه

هر چند که دارم گله بگذار بماند
روشن شدن مسئله بگذار بماند

با دیدنم از خنده ی هر دختر شامی
سر رفت دگر حوصله بگذار بماند

دید دلتنگش شدم

عمه اینجا را ببین از راه مهمانم رسید
از فراز آسمان ها ماه تابانم رسید

آنکه همواره به روی دامنش سر داشتم
دید دلتنگش شدم با سر به دامانم رسید

سه ساله ارباب

عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم

پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم

شوق دیدار

از شوق دیدار است می لرزد اگر دستم
خوشحالم از این که به پیشم آمدی آخر

آغوش گرمت شد نصیب ریگ صحرا و…
مانده برای دختر زارت، فقط یک سر

یا باب الحوائج

بی نیاز از التماس و خواهش و اصرارها
نام او شد چاره ساز مشکلاتم بارها

دستهای کوچکش آنی به دادم می رسد
هر زمانی که گره پیدا شود در کارها

سلام ای ماه من

سرآمد شب رسیده صبحم ای یار
سلام ای ماه من مشتاق دیدار

چرا پس سر زده؟جا خوردم اصلا
چرا روی طبق؟خوابم من‌ انگار

بار غمت

به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم

شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم چه زخم‌ها که نخوردم

در گوشۀ خرابه بیا

گفتی حرم، بیا حرمُ اللهِ ما ببین
در گوشۀ خرابه بیا، شاهِ ما ببین

شاهِ سه سالۀ حرمِ شام را نگر
سلطانِ قلبهای پُر آلام را نگر

هزار کوه بلا

هزار کوه بلا را به شانه ام بردم
ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم

قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا
به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم

واویلا

چند تا بابا بگه خوابش میبره

آخه فک می کنه باباش سفره

نذارید انقده سربه سر باهاش

هم بابا نداره هم بی مادره

واویلا

از من مگیر لذت بزم شبانه را …
بر من ببخش درهمی آشیانه را

هرکس گذشت غربت ما را سرک کشید
دانسته ایم ارزش دیوار خانه را

چگونه شُکر گویم این وصالِ ناگهانی را ؟
کمان ابروی من ! خوشحال کردی قد کمانی را

چگونه یافتی ما را در این ویران سرا امشب !؟
گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را

دکمه بازگشت به بالا