شعر محرم و صفر

آقای من

کوچه گرد شبِ این شهر پر آزارم من
تا سحر خواب ندارم من و … بیدارم من

کار دستم بده ! من را ز سرت وا نکنی
حَرَجی نیست مرا ، آدمِ بیکارم من

دو سه سر عایله دارم ، نکنی بیرونم
به علی اصغرت آقا که گرفتارم من

نزنی چوبِ حراجْ آخرِ سالی بر ما
برده ی نابلد آخر بازارم من

من به کار تو نمی آیم و جا پر کردم
قلم راکد در گوشه ی انبارم من

هر چه را ساختم آوار شده روی سرم
اثر تجربه های کمِ معمارم من

گردنی هم بکشم خاصیت سِنّم هست
ورنه آموخته ام ، بنده ی افسارم من

گوشه ی صحن تو قلاده ی من را بستند
که بفهمند جماعت ، سگ دربارم من

نخِ قنداقهْ کمک کرده نخوردیم زمین
وسط جاده ی پر چاله ی دشوارم من

آبرویم جلوی شهر نرفت او نگذاشت
به علی اصغرِ شش ماهه بدهکارم من

آبروی تو اگر رفت ، سر حرمله رفت
حرف بیچارگی توست ، عزادارم من

چادر پاره سر مادر اصغر بوده !
گله مند از همه مردم و انظارم من

سر شش ماهه کنار سرت آمد در طشت
جان ندادم ز همین فاجعه بی عارم من

مادرش سایه نرفته است پس از طفل رضیع
متنفر شده از سایه ی دیوارم من

علیرضا وفایی خیال

واویلا

آتش زده به جان همه اصغر رباب
می سوخت در بیان غمش حنجر رباب

در زیر آفتاب فقط گریه میکند
بیزار بوده است ز سایه سر رباب

طفل رباب(س)

رسد به فصل جدایی اگر کتاب بد است
و تشنه ماند اگر طفلِ ربّ آب بد است

مگر چقدر از آب فرات را می‌خواست
برای طفل که بیش از دو جرعه آب بد است

از تیر بر گلو بود

از تیر بر گلو بود، بغضی که در گلو داشت
یادش بخیر روزی ، این مادر آرزو داشت

با یاد حنجری که شد پاره گریه می کرد
لالا همین که می خواند گهواره گریه می کرد

ای بزرگ همه ، نوزاد اباعبدالله
وارث غیرت اجداد اباعبدالله
حضرت محسن ِ اولاد اباعبدالله
با تو حاجت به همه داده اباعبدالله

داغِ تو

داغِ تو داغِ گریه داری بود
بعد از تو کارم بیقراری بود

رفتی و آغوشم زمستان شد
با بودنت اما بهاری بود

خون ِ خدا

خون ِ خدا چه کرد ؟ بیابان عزیز شد!
تا عرش میرود به خدا جاه ِ کربلا

قم ،سامرا، مدینه،نجف؛ مشهدُالرضا
تعظیم میکنند به درگاه ِ کربلا

شش ماهه حسین(ع)

رو لبت از عطش ترک نشسته
به کی بگم یه ذره آبت بده
اگر که بر نگشتی خوابت گرفت
میسپرمت که نیزه تابت بده

یا رضیع الحسین(ع)

صورتت ماه بود بی تردید
غرق خون هم لب تو می خندید
سرعت تیر بسکه بالا بود
کار بابا فقط تماشا بود

شش ماهه حسین(ع)

ای هرچه عطش، فرات آواره‌ی توست
ای چاره‌ی دل، رباب بیچاره‌ی توست

در مسلک ما رفع گرفتاری‌ها
یک رو زدنِ کنار گهواره‌‌ی توست

کرامت نعمت زاده

یا رضیع الحسین (ع)

نوشته اند مقاتل که بی هوا خورده
نوشته اند میان سر و صدا خورده

نوشته اند که تیرش خطا نمی رفته
نوشته اند اثر کرده هر کجا خورده

جان رباب آرام شو

حالا که دیگر هست راه آسمان بسته..
دشمن روی ما آب را با قصد جان بسته

زخم لبت وا شد..زبانت را نکش رویش
جان رباب آرام شو طفل زبان بسته!

دکمه بازگشت به بالا