فکر کن تشنگی به دنیا نیست..
خیمه ی ما کنار دریا نیست
فکر کن در مدینه ایم اصلا..
خبر از آفتاب صحرا نیست
فکر کن تشنگی به دنیا نیست..
خیمه ی ما کنار دریا نیست
فکر کن در مدینه ایم اصلا..
خبر از آفتاب صحرا نیست
مثل موهای پریشانت پریشانم حسین
بی سر و سامانم و در کوفه حیرانم حسین
تشنگی از یک طرف دلواپسی از یک طرف
من برای ام کلثوم تو گریانم حسین
بروی تا به ماه ، میآیم
تا به پایان راه میآیم
تو برو هر کجا که میخواهی
پا به پای تو راه میآیم
از زمانی که نوشتم آب بابا را درست
خلق شد یک روضه ی کوتاه ؛عاشورا درست
با پدر مادر به هیئت رفتم و از آن زمان
نقطه ی وصل من و تو گشت در آنجا درست
شاخِ شمشاد حسن از دور تا معلوم شد
قامتش زخمیِ تیرِ چشمهای شوم شد
تا بماند سنگباران گشتنش در یادها
نُقل پاشیدن سرِ دامادها مرسوم شد
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود
این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود
خاک نه بلکه زر بلند کنم
کف پایت اگر بلند کنم
شب اگر از محل ما گذری
تا سحر محتضر بلند کنم
این سرو رشید آل هاشم قاسم
رفته ست به جنگ قوم ظالم قاسم
در دست دو دم نداشت او اما بود
یک حیدر ذوالفقار لازم قاسم
عمهها از حال رفتند از کفن پوشیدنش
شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش
اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش
چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش
عروس حضرت زهراست نجمه
حسن را یار بی همتاست نجمه
کمک کار بزرگ این قبیله ست
عصای زینب کبری ست نجمه
زیبائی اش مهتاب را شرمنده کرده
خورشید را نور وجودش بنده کرده
او را تمام عشق حسین آکنده کرده
در کربلا یاد حسن را زنده کرده
حضرت عالی اعلی قاسم ابن المجتبی
در مقام مدح والا قاسم ابن المجتبی
سیزده ساله ولیکن مظهر فرزانگی
اُسوه ی ایمان و تقوا قاسم ابن المجتبی