چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان
با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عمو جان
قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم
عبد حسینم یادگار مجتبایم
جانم فدایت ای عمو دارم میآیم
گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..
فکر همه هستم از قضا الا مرگ
آغوش تو هست، می شود زیبا مرگ
در مقتل من چنین روایت بکنید
یک کودک مست، کرد بازی با مرگ
کرامت نعمت زاده
بیا و مرحمتی باز بر غلامت کن
مرا اسیر خودت تا خود قیامت کن
به امتحان نداده نگیر خرده به من
بگو بمیر نمردم سپس ملامت کن
در یازده بهارم تنها حسین گفتم
یاد حسن که کردم یک یاحسین گفتم
عمه نوازشم کرد زیرا حسین گفتم
به تو عمو نگفتم بابا حسین گفتم!
سر پیش جز تو خم نکنم، بنده زاد ه ام
تا پای جان به پای غمت ایستاد ه ام
کتمان نمیکنم همه جا جار میزنم
با افتخار نوکر این خانواده ام
اگر لب تشنه ی آب بقایی همره ما شو
دلت را کربلا کن، دشت تربت شو، معلی شو
منیت حاصلش فقراست میخواهی غنی باشی
بیا بین گدایانش، بیا همسفره ی ما شو
از خجالت نذار مو سفید بشم
من نیومدم که نا امید بشم
این دو تا قربونی ها مو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سپید بشم
سابق از این مگر چه کسی دیده در جهان
تابیدن و ظهور دو خورشید ، همزمان
وقت نظر به صورت چون قرص ماه شان
در پشت ابرِ شرم شود مخفی آسمان
از مسلم سفیر به شاهنشه دلیر
این اشکنامه را بپذیرید از این حقیر
ای نام جد اطهر تو روی هر منار
وی آفتاب روشن دین ای مه منیر