شعر محرم و صفر

یک قبر کوچک!

حتی نرنجاند از خودش یک مشت ترسو را
بخشید از روی سخاوت دست و بازو را

تا خاطراتی را نهان سازد بر آن میگشت
پنهان بسازد از برادر زخم پهلو را

مژگان چشمها

چشمت شبیه بختم در خواب غم فزایی است
واکن دو چشم تر را وقت گره گشایی است

پلکی بزن دلم را آزاد از این قفس کن
مژگان چشمهایت مفتاح دلگشایی است

فرش خون

زخم بر زخم نشست و بدنت را پر کرد

فرش خون پهن شد و حجم تنت را پر کرد

نیزه پیچید به اعماق تنت از پهلو

یاد مادر همه ی پیرهنت را پر کرد

عمو افتاده

 

ذکـرِ لاحـول ولا قـوه الا باالله
می کند بدرقه یِ راهت اباعبدالله

تو امـیدِ حـرمِ فاطمـیـونی آری
همه یِ عشقِ منی باید عَلَم برداری

پاسدار حرم

آب از دست تو سقا به خدا حیران است
مشک و تیر و علمت تا به ابد گریان است

تک یل حیدری و بر تو بنازد زینب
با نگه صف شکنی کین طرق شیران است

عبدالحسین

از سرور هر دو عالم نزد ما غم بهتر است
گریه بر تو از نماز نیمه شب هم بهتر است

واقعا اشک براى روضه چیز دیگرى است
در سلوک ما فرات از آب زمزم بهتر است

چه آمد به سرت

گر نشد مشک ولی ماند امید دگرم
ببرم آب دراین کاسه چشمان ترم..
..هم شکستند همین کاسه و هم کاسه سرم
تا هوایی به سر از آب مبادا ببرم

سرش از هم پاشید

تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد

گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد

عَلَم افتاد

 

مانده ام که بِبرم یا نَبرم پیکر تو؟!
در کـَمینـَند بریـزند دوباره سرِ تو

هردودست وعَلَم افتاد زمین کافی نیست
می رود تکه به تکه همه یِ پیکرِ تو

السلام علیک یا سقا

دست بر سینه رو به کرب و بلا
السلام علیک یا سقا
قمر خانواده خورشید
صدقه دارد این قد و بالا

گل ام بنین

برسر نعش گل ام بنین غوغا شد

همه گفتند:حسین بن علی تنها شد

تاکه حیرت زده دردشت دودستت دیدم

گفتم ازیوسف من یک اثری پیدا شد

ساقی خاندان ما رفته

یاعلی!پهلوان ما رفته
ماه از آسمان ما رفته
جان نداریم جان ما رفته
ساقی خاندان ما رفته

دکمه بازگشت به بالا