بی حیا مردم این شهر چرا میخندند؟؟
دم دروازه به اشک منو این چند نفر
عمو عباس دلش خون شده از گریه ی من
روی نیزه اگر آغشته به خون است قمر
بی حیا مردم این شهر چرا میخندند؟؟
دم دروازه به اشک منو این چند نفر
عمو عباس دلش خون شده از گریه ی من
روی نیزه اگر آغشته به خون است قمر
وقتی که میپیچید عطر از جان شب بوها
پروانه جان میداد همراه پرستوها
زنبورهای عاشق تو بین کندوها
ماه عسل دارند مثل چشم آهوها
ناله من به جیگر نمیرسه
حال من خوب به نظر نمیرسه
بعد از آتیشه تو خیمه ها بابا
دیگه موهام به کمر نمیرسه
شب سرد خرابه آمد اما «سر» نمیآید
شده با سر بیا که بغضهایم سر نمیآید
به من گفتند با زور کتک بابا نگو اینقدر
ولی از دختران ، بابا نگفتن بر نمیآید
گوشه ی خرابه مهمون منی
پریشونتم پریشون منی
دندونای خودتم شکسته باز
نگرون من و دندون منی!؟
شبی راحت تنِ رنجورم از تب نیست بابا جان
دگر در آسمانم بی تو کوکب نیست بابا جان
ندیدم روزِ خوش بعدِ تو و بعدِ عمو جانم
برایم روزهای بی تو جز شب نیست بابا جان
قلبم حسینیه کلیدش یا رقیه است
دل شد حسین آباد وقتی با رقیه است
عرشِ خدا در زیرِ پای این سه ساله
جز او همه پایین و در بالا رقیه است
لکنت افتاده میان سخنم می بینی؟
اصلا انگار که یک پیر زنم میبینی؟
زخم های تن من میخ دری کم دارد
مثل زهرا شده وضع بدنم می بینی؟
ناله من به جیگر نمیرسه
حال من خوب به نظر نمیرسه
بعد از آتیشه تو خیمه ها بابا
دیگه موهام به کمر نمیرسه
چون لالهی سرخ پرپرت خواهم شد
در شام علی اکبرت خواهم شد
دیگر نزند کسی تو را تا هستم
بابای عزیزم سپرت خواهم شد
کرامت نعمت زاده
اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من
تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من
بگو امشب به من از عصر عاشورا کجا بودی؟
مرا مهمانی آوردی خودت تنها کجا بودی؟
بگو وقتی چهل منزل مدام از ناقه افتادم
الا ای در نگاهم عروه الوثقی کجا بودی؟