شعر محرم و صفر

بیا برگردیم

 

رنگ‌ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم

صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل‌نگران است بیا برگردیم

شکسته قامت او

به آه , دود دلش را به آسمان می‌داد
به سینه میزَد و تنها سری تکان می‌داد

شنید کرببلا….چشمِ او سیاهی رفت
فقط به این تنِ بی جان,حسین جان می‌داد

اسـم أعظـم زینب

 

اسـم أعظـم زینب است
اوّلین ذکـرم حســین و آخـرین دَم زینب است
زیـنت شـیر خُداســـت
پــس خُدا هم زینتش قـدرِ مُـسلّم زینب است

ای آینه خواهر

 

تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت

امروز میان تو و حربن ریاحی …
تاصحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت

صاحب کرب و بلا

شده این جمله جوابِ چه خبر کرب و بلا ؟!
“صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا”
از مدینه سفر عشق , شد آغاز … ولی
آمده حکم , که پایان سفر کرب و بلا

دو سرباز

 

خالی از عشق هرچه غیر از دوست
دست در دست مادر آمده اند
این دوسرباز , این دو شیر ژیان
پا که هیچ است , با سر آمده اند

گیسوی نامرتب بابا

 

نیمه شب بود و خوب دقت کرد
که حواس کسی به آن ور نیست
نیزه دار سر پدر خواب است
پس حواسش به نیزه و سر نیست

خضاب

راوی نوشت روی تنت پا گذاشتند
سر را جدا نموده و تن را گذاشتند

آقا بگو که بی صفتان روی پیکرت
جایی برای بوسه ی زهرا گذاشتند؟؟

بـارهـا افتـاده ام

بـارهـا افتـاده ام
زیرِ دست و پایِ خصم از دست و پا اُفتاده ام
بس که هِق هِق کرده ام
گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام
قطره قطره روی خاک

من بی پناه

هر کس رسید بی کسی ام را نگاه کرد
ما را چه سخت رفتن تو بی پناه کرد
قاری چنین ندیده کسی پاره پاره لب
رویش سیاه انکه لبت را سیاه کرد

یا رقیه بنت الحسین

روی پیکر سری داشتی یادته
رگای حنجری داشتی یادته
من ی روز بابایی داشتم یادمه
تو ی روز دختری داشتی یادته؟

باباجان

با سر رسیدی بی سر گودال باباجان
ار ذوق دارم میروم از حال بابا جان

حس میکنم جا خوردی از وقتی مرا دیدی
راحت بگو در صورتم بابا چه ها دیدی

دکمه بازگشت به بالا