سه ساعت است که در قتلگاه افتادی
محاصره شدی و بی پناه افتادی
سه ساعت است که خون از تنت شده جاری
میان هجمه ی سر نیزه ها گرفتاری
سه ساعت است که در قتلگاه افتادی
محاصره شدی و بی پناه افتادی
سه ساعت است که خون از تنت شده جاری
میان هجمه ی سر نیزه ها گرفتاری
شاهی که از او بقا کمک میگیرد
از او قَدَر و قضا کمک میگیرد
پیش نظر حرامیان در گودال
از نیزه شکسته ها کمک میگیرد
امیرفرخنده
دم آخر کنار دلبر آمد
زنی قامت شکسته، مادر آمد
نگو این مرثیه روز دهم بود
بگو با گریه صبح محشر آمد
عقیله بر روی تل ، پیر بود آن لحظه
سرت به دامن شمشیر بود آن لحظه
دوید تا که بیاید به داد تو برسد
ولی چه سود ، دگر دیر بود آن لحظه
روضه رضوان پیغمبر زمین افتاده بود
در خیال گندم ری تاختند و باختند
چشمه های آبشان در دشت غم تعبیر شد
کربلا را کوفیان دریاییِ از خون ساختند
اول شعر چرا شمر!سخن ریخت بهم
با سنان است سنان وای دهن ریخت بهم
روضه خوان گفت که با چکمه کسی می آید
مادری را وسط سینه زدن ریخت بهم
یک عده به دستور یزید آمده اند
با کینه از آقای شهید آمده اند
یک عده حرامزاده از مزرعه ها
با هرچه کهدستشان رسید آمده اند
امیرفرخنده
حدود ساعت سه بود آن قیامت شد
حدود ساعت سه بود آن جسارت شد
حدود ساعت سه زینب از روی تل گفت
که کار ذبح گلوی حسین سه ساعت شد
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه ی من جا نمانده بر بدنت
به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی
بگو که این همه آدم تو را چرا زدنت
نفر نفر به تنت تیغ و تیر و نیزه زدند
تو را به نیزه،حرم را به چشم هرزه زدند
سپاه غارتیان سمت خیمه راه افتاد
حرم بدون تو در چنگ یک سپاه افتاد
آسمان زیر دست و پا گم شد
نور حق بود و در خفا گم شد
جامه ، عمامه و ردای تنش
یا به غارت رسید یا گم شد
عزیز فاطمه،ای کاش بی صدا نشوی
خدا کند که به صحرا،چو خاکها نشوی
میان گریه و زاری دعا کنم امشب
برای لحظه ای از خواهرت جدا نشوی