قول خوب است قول مردانه
قول هایی شبیه افسانه
نه فقط قول عزم جانانه
پای تو سوختن چو پروانه
شعر محرم و صفر
این دو چشم است که ماننددو دریا شده است
آه برخیز و ببین خیمه چه غوغا شده است
جرأت دست زدن بر تن تو نیست مرا
چقدر تیر در این پیکر تو جا شده است
دست و پا کمتر بزن دشمن تماشا مى کند
لب گشا, لبخند تو, دفعِ بلاها مى کند
کاش مى ماندى کنارم خوش قد و بالاى من
خیمه از وقتى که رفتى فکر فردا مى کند
گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را… ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر,از روبرویم بیشتر
دست را بر طناب میگیرد
بچه را از رباب میگیرد
دست و پا میزند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
این طرف سنگ سوی قافله می اندازند
آن طرف سکه سوی حرمله می اندازند
تا رسیدیم به شامات نشد گریه کنم
وسط هق هق من هلهله می اندازند
دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد
پیش بلا تا که تو هستی سپر شاه
خم نشود از غم و غصه کمر شاه
دخل و اُمورات پدر دست پسر هست
سائل الطاف توایم ای پسر شاه
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز میکند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
زبانحال حضرت رباب باحضرت ششماهه
آناوین جانی سولان رنگیوه قرباندی علی
کربلاده سو بهاسی بولورم جاندی علی
ره تسلیم و رضادن بوگجه چیخما بالا
سینمه باخما یانان قلبیمی چوخ سیخما بالا
در شهادت حضرت ام البنین (س)
در سِــیر راه خویش , اگر بهترین شدم
از شاخسار فضل پدر خوشه چین شدم
در دست کردگار که دســتم نهاده شد
دست حسیـن فاطـمـه در آستیـن شدم