شعر محرم و صفر

دختر است و بلندی مویش می رسد تا حدود زانویش

دختر است و بلندی مویش
می رسد تا حدود زانویش
از پدر صبح و شام دل برده
با همین پیچ و تاب گیسویش

حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه

حالا که با سر آمدی این بار یکدفعه

خیلی شدم خوشحال ازین دیدار یکدفعه

باید به استقبال تو می آمدم اما

برخواستم , چشمان من شد تار یکدفعه

سلام تازه ز ره امده گلویت کو

سلام تازه ز ره امده گلویت کو
سلام همسفر نی سوار من بابا
چقدر حرف برای تو داشتم حالا
بیا کمی بغلم کن قرار من بابا

عمه بیا که بین طبق جانت امده

عمه بیا که بین طبق جانت امده
شادی میان کلبه ی احزانت امده

ماه تو در تنور اگر چه غروب کرد
اما بیا هلال درخشانت امده

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!

دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده

خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده

دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست

دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست

هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت,به جز مختصری نیست که نیست

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی:قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو, چشمم به در بُوَد

خاطرات زیارتی هرچند از نظر غالباً نخواهد رفت

خاطرات زیارتی هرچند
از نظر غالباً نخواهد رفت
آخرین بار که حرم رفتم
هرگز از یاد من نخواهد رفت

دلم هوای تو کرده ,دلم هوای ضریحت

دلم هوای تو کرده ,دلم هوای ضریحت
 دلم ,خودم ,پدرم ,مادرم فدای ضریحت
چه سینه ها که به تنگ آمده است از غم دوری
چه قلب ها که به سر آمدند پای ضریحت

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده

اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده

تمام لشکرشان غرق آه می کردم

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

بابا من از دنیای بی تو دل بریدم

بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم

هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم

دکمه بازگشت به بالا