بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم
خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم
عاشق شبیه چهره ی معشوقه میشود
پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم
بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم
خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم
عاشق شبیه چهره ی معشوقه میشود
پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم
آنگونه که حاجی ست در احرام پیاده
من هم شده ام سوی تو اعزام پیاده
طوفانم و می آیم و در حلقه ی عشاق
بر خویش سوارم ولی از نام پیاده
بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد
وقتی که دلتنگیم, بابا بیشتر می شد
لفظِ کنیز و کعبِ نی, سیلی و چشم تر
شبهای من اینگونه ای بابا سحر می شد
اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم
به لطف دست سنگین صورتم دیوار را بوسید
نمای چهره ام را قاب بر دیوار می بینم
دلتنگی مرا به تماشا گذاشته
آن کس که بر دلم غم بابا گذاشته
باور نمی کنم پدرم رفته بر سفر
اما برای من سر خود را گذاشته
به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت
چه قدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت
عالم وآدم شده گدای رقیه
ریزه خور سفره ی عطای رقیه
باطنش این است که رسیده به معراج
هر که شده خاک زیر پای رقیه
هر وقت پایان محرم میشود پیدا
این دل بهم میریزد و غم میشود پیدا
من گشته ام, در هیچ جا پیدا نخواهد شد
حال خوشى که زیر پرچم میشود پیدا
بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته
این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته
میان سینه چرا رد آه جا مانده
میان روز روی نیزه ماه جا مانده
و مادری که شده داغ دار و محسن او
شهید گشته و در بین راه جا مانده*
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن
اسیرخنده ی یک عده بی حیا شب و روز
ز درد چشم حرام سر به زیر سرکردن
رسیده موسم یاری برادر
برایت میکنم زاری برادر
بگویم از برایت رازها را
بخوانم روضه های بازها را