بال و پر غم تو به بال و پرم گرفت
داغ تو بود نور ز چشم ترمگرفت
آرام از نگاه حرم محو می شدی
هی رفته رفته قلب من و خواهرم گرفت
بال و پر غم تو به بال و پرم گرفت
داغ تو بود نور ز چشم ترمگرفت
آرام از نگاه حرم محو می شدی
هی رفته رفته قلب من و خواهرم گرفت
از لحظه ای که با علمت آشنا شدم
احیا شدم, نفس زدم از خاک پا شدم
پاشید نفْسِ بی هنرم, خاکِ پا شدم
گفتم حسین , فاطمه دید و دعا شدم
در بین روضه هم نفسِ انبیا شدم
پرچم گرفت دست مرا مبتلا
گذشته است دراین داغ آب ازسر آب
که آب هم شده شرمنده در برابر آب
کسی ندیده که دریا به آب رو بزند
ولی به حکم ادب آمده به محضر آب
نیاز داشت چو طفل رباب , جو به عمو
سپرد علقمه چون تشنه ها گلو به عمو
به سمت رود که دریا نمیرود , باید
که علقمه برسد بعد جستجو به عمو
ترک به روی لبت از خجالت افتاده
و رد نیزه به روی کمانت افتاده
پس از نیامدن و چند لحظه تاخیرت
درون خیمه رقیه به لکنت افتاده
برادری به زمین بود و بال و پَر میزد
برادری به سرش بود و هِی به سر میزد
برادری به زمین از لبش جگر می ریخت
برادری به سرش داد از جگر میزد
ای قد بلند از دل صحرا بلند شو
قدم خمیده ای قد طوبا بلند شو
بعد از تو نیست قوت قلبی به خواهرم
بعدِ تو می شوم تک و تنها بلند شو
پاره به پاره روی زمین قرص ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت
پا می شود دوباره زمین می خورد حسین
دست خودش نبود که بی تکیه گاه ریخت
ببین که دشمن از این پس جلوترآمده است
ببین که داد حرم از غمت در آمده است
چه خوب شد که نمی بینی ای رشید غیور
که دست نحس کسی سمت معجر آمده است
شاعر:محمدحسن بیات لو
چه شد که اینهمه تیر سوی پیکرت آمد
چه شد که مادر من جای مادرت آمد
نشد که آب بیاری حرم, فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد
شاعر:محمدحسن بیات لو
چهره ی اهل حرم ازغمت افروخته است
از بهم ریختگی ات دل من سوخته است
هر چه کردم نشد از خاک تکانت بدهم
تیر انگار تنت را به زمین دوخته است
شاعر:محمد حسن بیات لو
میخرم بر جان خود درد و بلای روضه را
میکشم بر صورتم دست شفای روضه را
پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را