شعر محرم و صفر

عزیز مادر حسین(ع)

نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد

هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او دردِ مختصر دارد

کجایی عزیزم

کجایی عزیزم چرا کم ظهوری؟!
شنیدم برادر که کنج تنوری

ز خاکسترِ منتشر بین مویت
به پا شد به قلبم چه یومُ النّشوری

آه

بغض و نفاقِ مردمِ کوفه، زبانه داشت
هر کس به دستِ خویش، دوتا تازیانه داشت

کافی است، قافله برسد در درونِ شهر
چندین هزار سنگ به سر ها نشانه داشت

مادر سلام

مادر سلام خانه‌ی خولی چه میکنی
ای گنج در خزانه‌ی خولی چه میکنی

من آمدم درآرمت از کنج این تنور
با بازوی کبود ، عزیزم ، ولی به زور

حسین من

میان ناله‌یِ خود می‌برم نوایِ تو را
که خطبه خطبه دَهَم شرح، ماجرای تو را

تمامِ بار به دوش من است می‌بینی
که می‌کشم به سرِ شانه کربلایِ تو را

نیرنگ کوفه

لعنت به نامردان پُر نیرنگ کوفه….
مثل تو خورده بر سر من سنگ کوفه….

بعد از تو خیلی در خطر بودم…برادر
با قاتلانت همسفر بودم….برادر

خون گلوت

خون گلوت می چکد از نیزه ی سنان
داده چه کس شبیه تو اینگونه امتحان
تا طعن خارجی نگدازد تن مرا
ای قاری شکسته سرم سوره ای بخوان

آیه های نازل من

افتاده بر خاک آیه های نازل من
شده پاره پاره چون تن پاکش دل من
جا داشت تا آتش بگیرد کل دنیا
محصول ری آتش زده بر حاصل من

سالار زینب(س)

از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است
آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است
سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته
خسته از دست تکان های سنانت شده است

کنج ویرانه

آه خورشید ، کنج ویرانه
آمدی نیمه‌ی شب ای بابا
تو نبودی و من زمین خوردم
پیر شد عمه زینب ای بابا

کوفه میا حسین جان

کوچه گرد ِغریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابر ِ شهر ِ کوفه می فهمد
بارش ِ سنگ و چوب یعنی چه

غریب حسین(ع)

چشمم به یاد بی کسی ات پُر ستاره است
از غصه‌ی تو ، غصه‌ی دل بی شماره است

دندان من شکسته و خونی شده لبم
با تو تمام صحبت من با اشاره است

دکمه بازگشت به بالا