شعر محرم و صفر

خرابه است …

خرابه است مکانش ولی صفا دارد

سه ساله است ولی عمر عشق را دارد

 

به قاب کوچک چشمش سر به نیزه پر است

به من بگو که در این چشم, خواب جا دارد؟

تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم

تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم

و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم

به جرم اینکه یتیمم مرا به بند کشیدند

و جان به لب شدم ازبسکه زخم سلسله دارم

به امیدی که بیایی سحری در بر من

به امیدی که بیایی سحری در بر من

خاک ویرانه شده سرمه چشم تر من

مدتی میشود از حال لبت بی خبرم

چند وقت است صدایم نزدی دختر من

چوبه محمل

پیشانیِ تو غرق به خون است حسین

درد و غم من ز حد فزون است حسین

سر می شکنم به چوب محمل, گِریَم

این کار من از عشقِ فزون است حسین

روح الله گائینی

 

تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت

در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت

 

جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

آن تن که در میان بیابان کفن نداشت

بهشت خراب

نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست

شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست

 

به اشک آینه ی او در این شب آبی

قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست

بوی عود

این خرابه بوی عود می دهد

بوی گرمی وجود می دهد

 

دامنی دوباره خیس می شود

دامنی که بوی دود می دهد

تنهاترین سردار دیگر لشگرت نیست

تنهاترین سردار دیگر لشگرت نیست

تکیه بده بر نیزه ات , پیغمبرت نیست

 

یک گله گرگ تشنه آماده ست , اما

دیگر اباالفضلت , علی اکبرت نیست

همان غریب که از هر غریب تنهاتر

همان غریب که از هر غریب تنهاتر

به روی دست خودش برده بود بالاتر

دمی به سمت حرم زد , دمی به لشکریان

کسی که بود از عیسی دمش مسیحاتر

چقدر شعله ور است

مانده ام توی کار این دنیا که چرا حرفهات بی اثر است ؟!

توی این آسمان تنهایی چه کسی از شما غریب تر است ؟!

 

مثل بابات حیدر کرار حرفهایت به گوش کوفه نرفت

ول کن این قوم بی وفا را چون گوش این مردم از قدیم , کر است

لا افارق عمی

دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی


گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی

توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه

خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی

دروازه ی کوفه

تا میدهم به ساحت قدسیتان درود

از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود

با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد

من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود

دکمه بازگشت به بالا