گفتم از آبی که مینوشند حتی اسبها
مرهم لبهای بیجانش کنم اما نشد
آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد
خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد
گفتم از آبی که مینوشند حتی اسبها
مرهم لبهای بیجانش کنم اما نشد
آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد
خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد
دلخون تر از تو گرچه در این روزگار نیست
کوهی بسان آنچه تویی استوار نیست
وقتی که نیستی به کنار برادرت
انگار در کنار علی ذوالفقار نیست
من اگر گویم به اربابم غلام زینبم
حُر که نه عابس که نه خاک خیام زینبم
ذره ای هستم معلق در مدار قافله
حافظ مدح و ثنا و احترام زینبم
ای تو ضیا دهنده ی چشم ز خون ترم
وی از طفولیت همه دم،یارو یاورم
زانو بغل مگیر حسین غریب من
تکیه مزن به نیزه،عزیزم برادرم
داریم می میریم از این سر به زیری
برامون اذن میدون و می گیری؟
می ذاریم جون کف دست تا نبینیم
تو جمعیت با دست بسته میری
تنها نه اینکه پیر و جوان گریه میکند
در ماتمش زمین و زمان گریه میکند
از شرق تا به غرب، محیط حسینیه
دارد جهان کران به کران گریه میکند
چه داغی رو دل مادر گذاشتی
با رفتن تو دل من غصه کاشتی
شنیدم که سه شعبه دندونه داشت
عزیزم تو ولی دندون نداشتی
آهِ دل را در کنار مشک می ریزد رباب
پای گهواره نشسته اشک می ریزد رباب
سفره ی دل را برای کودکش وا می کند
با دو چشم خیس، او را هی تماشا می کند
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود
این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود
حرمله داره می بینه اشکاتو
راز غصه هاتو برملا نکن
اولین بار ازت چیزی می خوام
زخم پهلومو فقط نگا نکن
دریای غرق عصیان، گوهر نیاز دارد
این مرغ پرشکسته، به پر نیاز دارد
جرم و خطای من را دیدی و باز گفتی
حداقل به صدها، دفتر نیاز دارد
از بس نفس نفس زدی ای ماه دلربا
چون شمع سوختی و نداری دگر صدا
پنجه به گیسوی تو گره خورد قاسمم
دست عدو به کاکل تو گشته آشنا