یادش بخیر شهر و دیاری که داشتم
باغ فدک نه, باغ بهاری که داشتم
با فاطمه اسیر غریبی نمیشدم
یادش بخیر دلبر و یاری که داشتم
یادش بخیر شهر و دیاری که داشتم
باغ فدک نه, باغ بهاری که داشتم
با فاطمه اسیر غریبی نمیشدم
یادش بخیر دلبر و یاری که داشتم
دست در دست تو دادیم و جهان شکل گرفت
حرکت کرد زمین بعد زمان شکل گرفت
مُژه ات تیر کجی بود و برای پرتاب
چونکه ابروی تو خم گشت کمان شکل گرفت
درد دلهام برای تو حسین(ع) بسیار است
بسته ام بار سفر,چشم براهم یاراست
خوشی عمر,مرابودبه نه سال فقط
بعدزهرا(س)علی(ع)ازدست فلک بیزاراست
ستاره ی سحر از بین کهکشان میرفت
و جان ز پیکره ی هفت آسمان میرفت
سحر زمان طلوع است از چه رو خورشید
غروب کرد در آن روز و نیمه جان میرفت؟
امشب انگار به دل قالب غم ریخته اند
همه آفاق و عوالم چه بهم ریخته اند
هیچ جایی خبری نیست خبرها اینجاست
خانه شیر خدا آمد و رفتِ زهراست
چشمهایِ به رنگِ خونَت را
بر پرستارِ خود کمی وا کُن
دلِ من شور میزند بابا
گریههای مرا تماشا کُن
فَرقِ مرا تو طاقتِ دیدن نداشتى
هِجده سَرِ بُریده ببینى چه میکُنى
اینجا همه به گریه ى توگریه میکنند
خَنده به اَشک دیده ببینى چه میکُنى
خدایامشکل ازکارمن مشکل گشاواکن
گره واکردی ازکارم,مرامهمان زهرا(س)کن
اجل,ازبعدزهرا(س)منتظربودم که برگردی
بیاامشب علی(ع)رابین شهرکوفه پیداکن
تا صبح گردِ بسترت آرام میپرم
شاید دوباره بال بگیری کبوترم
شد قسمتم دوباره پرستاریَت کنم
بابا بگویم و تو بگویی که دخترم…
در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لَختهخون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است
بابا بمان که هستی زینب فدای تو
گویا نوشته اند شهادت برای تو
مانند روز آخر زهرا شدی پدر
قالب تهی مکن که نبینم عزای تو
تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین
بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین