شعر شهادت حضرت زهرا (س)

درمانده

هرکه جانانه به پای غم دلبر مانده
نام‌ او در همه ایام سراسر مانده

لبمان با قدح ساقی‌کوثر تر شد
آنچنانی که لب از باده‌ی او تر مانده

روز آخری

هر چند پر شکسته شدی و نمی پری
اما هنوز, مثل همیشه کبوتری
شکر خدا که پاشدی و راه می روی
انگار فاطمه کمی امروز بهتری

جان امـیرالمؤمنین

باز کن چشمَت وَگرنه بسته ای راه نفس را
می شود دنـیا بدون بودنت زندانِ مولا
قاتل جان امـیرالمؤمنین زخـمِ زبان ها
رفتی و با رفتن تو می شود بی خیر … دنیا

کوثر عشق

حیدر به غیر تو که دلداری ندارد
غمدیده هست و یار وغمخواری ندارد

ای کشتی عمر علی پهلو گرفتی
بی روی تو ماه شب تاری ندارد

فاطمه جان

این بار چندم است کفن باز می‌کنم
دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم*

پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی
باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی

عطر گل یاس

افتاد از زانو و تاب و تب٬ دلش سوخت
از اینکه زهرا(س) رفت جان بر لب٬ دلش سوخت

سجّاده اش پُر بود از عطر گل یاس
یادِ نمازش در نمازِشب دلش سوخت

فاطمه بانوی عشق

وادی عشق عجب خوف خطرها دارد
سوختن, ساختن و شور و شررها دارد
هرکه در جرگۀ عشّاق قدم بنهاده
کی ؟ به جز خونجگری مزد و ثمرها دارد

حوریه انسیه

همسایه ها , مَردُم , دگر راحت بخوابید
زهرای من رفته سفر راحت بخوابید
آن دختری که باعث آزارتان بود
مهمان شده نزد پدر راحت بخوابید

لاله ی پرپر

زهرا که رفت ساقی کوثر چه می کند
با سوگوار لاله ی پرپر چه می کند

زهرا که رفت آتش هجران شرر گرفت
با غم نصیب داغ مکرر چه می کند

آتش گرفتم

شبها فقط , تا صبح بیداری عزیزم
بانوی من , سر درد هم داری عزیزم

ای ساده پوشِ من لباست فرق کرده
هر سُرفه ای یک لاله میکاری عزیزم!

معلوم نیست

آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست
گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست

حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر
آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست

خزان

ای آسمان ببار ولی بی امان ببار
بر باغبان باغ گرفته خزان ببار

اصلا بیا و بر سر حیدر خراب شو
یا نه, به قبر خاکی این بی نشان ببار

دکمه بازگشت به بالا