شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بی‌حرم می‌مانی

 

وای از این بازی, که تو با صبرِ حیدر می‌کنی
چشم بر هم می‌نهد, چادر که بر سر می‌کنی

آه! ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی‌پناه!
زینبت را پس چرا این گونه «مضطر» می‌کنی؟

درد غربت

بر تاج عرش نوشته شده “لافتا علی”
“یا مظهر العجائب و یا مرتضا علی”
من بوده ام ملیکه و هم کفو با علی
دستان سرنوشت مرا برده تا علی

ای شمع من سوسو نزن

همین که تو باشی کنارم خوشم
تو را اینقدر هم که دارم خوشم

بمان؛ راضی ام, از علی رو بگیر
بمان دست خود را به پهلو بگیر

آرزویم شده که حال تو بهتر گردد

 

وای من؛ پای غمت چشم دلم تر گردد
وای اگرکودکت ازداغ تو مضطر گردد

کس ندیدهَ ست گلی دروسط یک کوچه
با هجوم خطر صاعقه پرپر گردد

فاطمه قلبش شکسته

ساکت و آرام دارد اشک می ریزد زنی
در خیالش نیست حتی خواهشِ ابراز هم
مادری مانندِ هرشب بغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد باز هم

روح و دل و جان پیمبر

تو فاطمه‌ای جلوۀ انوار الهی
تو فاطمه‌ای بی‌بدل و لا یتناهی
تو قبله و… دل‌ها همه تا کوی تو راهی
عالم شده با نور تو روشن, به نگاهی

دعاى قنوت

بزرگ مدینه بزرگ همه
دعاى قنوت شب فاطمه
.
بیا خانه را آب و جارو زدم
به عشقت خودم پشت در آمدم

همه ی دلخوشی ام

روز و شب در شررم دم به دم از تنهایی
خسته از هجرتوام, خسته ام از تنهایی

برروی گونه مداوم قدمش میلغزد
بی قراراست همین أشک هم از تنهایی

یا زهرا

تا ابد می ماند یکتا گر علی شویش نبود
مرتضی کی شیر می شد او گر آهویش نبود

اینکه زود از جا کََنَد درب و بگیرد قلعه را
داشت شوق دیدن زهرا ز نیرویش نبود

گریه می‌کند

گل , بر من و جوانی من گریه می‌کند
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند

از بس که هست غم به دلم , جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند

گناهِ پُشتِ گناه

گدایی سرکوی شماست عزتم آقا
دوباره لطفِ شما داد اذنِ صحبتم آقا

گناهِ پُشتِ گناهم دلیل اشکِ شما شد
بده دوباره نجاتم اسیرِ غفلتم آقا

فدک

دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد

سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان

دکمه بازگشت به بالا