شعر شهادت حضرت زهرا (س)

روضه فاطمیه

شبهای درد و نافله و بیقراری ام

چشم خداست شاهد شب زنده داری ام

گاهی میان گریه که از هوش میروم

اشک علیست آنکه میاید به یاری ام

روضه بستر شهادت

نفس, نفس زدنت را شمردم و دیدم
چقدر فاصله دارند هر نفس باهم
یکی ,دوتا نفست هم که بوی خون می داد
نفس بزن ,نفسی مادرانه میخواهم

شعر ایام بستری حضرت زهرا (س)

قلوب عاشقی هجران شراره سی داغلار
فراق یارینی تصویر ایدنده یار آغلار

تصور ایله او وقتین غم و مُصیبتینی
علی باخاباخا زهرا ائدور وصیتینی

مرثیه فاطمیه

 شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرّب مانده

روضه فاطمیه

درد تو نیست به جز معجزه درمانش,آه!
عمرتو نیست به جز تلخی پایانش,آه!

ترس زینب همه از غصه ی فردای تو بود
و از آرامشِ قبل از شبِ توفانش ,آه!

غزل فاطمیه

چه قدر,شیشه ی عمر تو زود می شکند؟
کبوتری که پرش شد کبود می شکند

سقوط اگر چه سرآغاز پرشکستن هاست
پرِ پرنده ی تو در صعود می شکند

شعر روضه کوچه

مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد

آشفته بازاری ست,گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد

روضه شام غریبان و غسل و دفن

می دهد بال و پر خسته جبریل خبر

پیشِ چشمان علی رفت ز دنیا کوثر

دور می کرد ز دُور و برِ خانه همه را

ماند, یک جمعِ یتیم و تنِ سردِ مادر

مرثیه حضرت زهرا (س)

محراب بود و ماه و نماز نشسته اش

روی کبود و نیمه چشمان بسته اش

 سجاده بود و سجده طولانی و قنوت

چادر نمازِ خاکی و دست شکسته اش

شعر روضه در و دیوار

یک بار نه , شدی تو گرفتار بارها

برخورد کرد سینه و مسمار بارها

دشمن مگر نَفَس نَفَست را شنیده بود

بد زد به استخوان تو انگار بارها

شعر روضه هجوم به خانه وحی

قلب دنیا سنگ شد وقتی که آن در می شکست

باید از شرمندگی انجا زمین سر  می شکست

فاجعه تازه رقم می خورد وقتی کوچه دید

در کمال بهت مردم قلب حیدر می شکست

شعر روضه حضرت زهرا (س)

شکستن ات کمرم را شکست فاطمه جان !

علی کنار تو از پا نشست فاطمه جان !

تمام ماحصل عمرمان در این نه سال

هر انچه بافته بودم گسست فاطمه جان !

دکمه بازگشت به بالا