شعر شهادت امام جواد (ع)

دور سرش خندیدند

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف

دست میبرد به سوی کمرش,خندیدند

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین

همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد

بر نفسهای بدون اثرش خندیدند

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است

بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

دست پا می زند و نیست کنارش پدری

تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود

لشگری دور تن مختصرش خندیدند

هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

 قاسم نعمتی

ز پا افتاده

غم به جان همه ی اهل ولا افتاده

آتشی بر جگر اهل سما افتاده

 

هیچ کس نیست بفهمد که در این شهر خراب

از دل تنگ زمان رنگ صفا افتاده

 

علی اکبرامام رضا

ای ز روی تو روی حق پیدا

آفتاب قدیمی دنیا

ای که دریاست پیش توقطره

ای نمی از کرامتت دریا

مرد غریب

بابا رضا بیا نفس آخر من است

سوزان میان تب همه ی پیکر من است

تا آه می کشم ز لبم لاله می چکد

یک باغ سرخ رنگ به دور و بر من است

بدن کبود

پاییزی است حال و هوای جوانی ات

طوفان غم رسیده که سازد خزانی ات

تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت

چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات

حسرت دیدار

نیش و کنایه هاست که از یار می خورم

از دست یار زهر شرر بار می خورم

اصلا به جنگ و نیزه و لشکر نیاز نیست

وقتی میان خانه ز دلدار می خورم

شعلۀ شمع

             شعلۀ شمع ز سوز جگرش می سوزد

دل خورشید به حال قمرش می سوزد

چشم گردون ز غمش اشک فشان خون افشان

که به داغ دل نیکوسیرش می سوزد

نریخت

باچه توجیهی مداد از هم نریخت؟

هرقدر توضیح داد از هم نریخت

 

با وجودی که گذشت از جسم تو

ازچه خاک و ابر و باد ازهم نریخت؟؟؟

 

پس غریبی

پس غریبی دروطن تکرار شد

شمع بودن سوختن تکرار شد

 

یک حسین تشنه در هنگام زهر

بعد از آن صدها حسن تکرار شد

 

رنگ غم

درحقیقت رنگ غم تغییرکرد

آخرین انگور هم تغییرکرد

 

درمیان چشم انگور سیاه

جای آب و جای سم تغییرکرد

 

محتضر

این پسر محتضری که پدرش نیست 

فرقمیان شب تار و  سحرش نیست

بسکههلهله است زحجره خبرش نیست

غیرشعله بر تمامی جگرش نیست

به زمین خوردی

به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند

جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند 

پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر

که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند

دکمه بازگشت به بالا