پر از شمیم بهشت است منبرت آقا
به برکت نفحات معطرت آقا
هنوز عطر و شمیم محمدی دارد
گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا
پر از شمیم بهشت است منبرت آقا
به برکت نفحات معطرت آقا
هنوز عطر و شمیم محمدی دارد
گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا
بازگرفته دلم برای مدینه
بازنشسته دلم به پای مدینه
شکرخدا عاشق دیار حبیبم
شکرخدا که شدم گدای مدینه
امشب چرا اینقدر نورانی ست؟
شاید کسی نان می پزد شاید
شاید کسی نذری پزان دارد
بدجور بوی دود می آید!
از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پا رو به سوی قبله و لب غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکر
وقتی یک عمر بجز ناله و چشم تر نیست
هیچ چیزی که از این زهر جفا بهتر نیست
چقدر خدمتِ بر مردمان شهرش کرد
جواب زحمت او ناسزا به مادر نیست
هست تقدیرم سرار سوختن
با بلا از پای تا سر سوختن
از سقیفه بارها و بارها
در شرار شعله ها پر سوختن
در آن ساعت که با پای برهنه
پیاده پشت مرکب می دویدم
بیاد راه شام و عمه خود
ز دیده خون دلها می چکیدم
شاعر؟؟؟
گوشه ای از حرای حجرهء خویش
نیمه شبها,خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
زهر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مراکه بسی بود خون, نشانه گرفت
چو جدخویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیدهام همه شب اشک دانه دانه گرفت