شعر شهادت امام هادی (ع)

غم هادی دارم

اهل دردم غم هادی دارم

سامراییاست دل بی تابم

زنده یفیض مدام یارم

مرده ییک نفس سردابم

گنجینه کمال

وقتی نگاهم رابه بــاران می نشانم

 وقتی که خون دل زدیـده می فشانم

 گُلمی کندشـوق تووباجـذبه عشق

 دلرابه سوی سـامرایت می کشانم

در این دم آخر

آیا که شود باز ببینم وطنم را

آرام کنم سینه ی پر از محنم را

دلتنگ مناجات سحر های بقیعم

بامادر غمدیده بگویم سخنم را

پر می کشیم سوی شما

بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی

ابن الرضای دوم ما أیها النقی 

با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست

هادی آل فاطمه یا أیها النقی 

قسمت

هرکه یکجور قسمتی دارد

سامرایتوغربتی دارد

خوش بهحال کسی که نوکر توست

واقعاچهسعادتی دارد!

امام هادی النقی(ع)

رفتی تو ولی پسر,عزاداری کرد

تنها نه پسر,بشر عزاداری کرد

مظلوم وغریب گرچه شهیدت کردند

بهر تو ولی خواهر عزاداری کرد

غم سوزنده ی هجران

بی تو شد حجره ی من کلبه ی احـزانچه کنم

روز و شب بـا غم سـوزنده ی هجـران چه کنم

گـاه در حجـره و گـه مسجـد و گـهشهـر و دیـار

بـه رهت در بـه در و بـی سـر و سـامان چه کنم

ابر سخا

بالاتراز این هاست لوایی که تو داری

خورشیددمیده ز عبایی که تو داری

ازبنده نوازی و عطایی که تو داری

آقای جهان است گدایی که تو داری

بغض سنگین

دسته دسته فرشته ها هر شب

بر تو عرض سلام می کردند

و بزرگان آسمانی ها

پیش تو احترام می کردند

اشکِ غربت

السلام علیک یا مولا

عالمی را غریبیت کشته

ای غریب غروب سامرا

عالمی را غریبیت کشته

یک حادثه ی تلخ دگر

دست اگر بست,دگر جان به خطر می افتد

بال پروانه اگر بست,دگر می افتد

 

نام او باز “علی” بود و حکایت این است

دست و پا بسته شد و بین گذر می افتد

حضرت خورشید بی نقاب

روحی فداک حضرت خورشید بی نقاب

عالیجناب , حضرت هادی مستطاب

ما را قبول کن تو به شغل کبوتری

بر روی بال خسته بزن مهر نوکری

دکمه بازگشت به بالا