شعر شهادت حضرت معصومه (س)

زینب موسی بن جعفر

السلام ای زینب موسی بن جعفر, فاطمه
حضرت معصومه ی آل پیمبر, فاطمه
مظهر الله اکبر, ای سراسر فاطمه
می زنم از دل صدا با حال مضطر فاطمه

بسوی مرقد تو

برای بار غمت سوگوار باید شد

تمام عمر از این غصه زار باید شد

برای خضرشدن در کنارصحن تو با

غلام و نوکر تو همجوار باید شد

ولی زینب

تو به شهر ِ غریبه آمدی و

گُل نثار ِ تو شد ولی زینب…

دلِ یک شهر ِ خارجی بانو

بی قرار ِ تو شد ولی زینب…

آینه ی عصمت

یاد تو آسمان دلم را فراگرفت

باران بهانه داشت, سراغ تو را گرفت

 چادر به سر کشیدم و یادم نمانده کی؟

دستم میان دست ضریح تو جا گرفت

حال زار

بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند

از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند

خواهر شدن

خواهر شدن یعنی,بلا بر جان خریدن
از کودکی نازِ برادر را کشیدن

خواهر شدن یعنی جدائی از تو هرگز
مرگ است یک شب روی دلبر را ندیدن

فتـحِ باب

سوارِ ناقه شدی رویِ ناقه مَحمل بود
کجا سَری به رویِ نـیزه در مقابل بود

نَه سایه یِ سرِ نیزه نشین به رویِ سَرَت
نَه اینکه همسَفَرت طعنه هایِ قاتل بود

سنگ صبور

اگر چه سنگ صبور برادرش باشد
نشد کنار نفس های اخرش باشد
اگر چه همدم دلتنگی برادر بود
نشد زمان غم و درد دلبرش باشد

محشرى باشد

امداینجا که محشرى باشد
بوى زهراى اطهرى باشد
خواهرى را ندیدم این گونه
مثل این زن برادرى باشد

به همین خانه سر زدن تنها

به همین خانه سر زدن تنها
بال و پر کشیدن و آنگاه
تا کنار تو پر زدن تنها
مثل فرهاد نام شیرینت

غیرتم

دیده بر راهم و با گریه کمی آرامم

محتضر ,خسته ,از این بی کسی ایامم

ازهمان کودکی ام روزی من هجران شد

چهارده سال هم از وصل پدر ناکامم

ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ

 ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯﺗﻮﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی تو به لب آمده ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم ازین شهر و روا , نیست بمانم

دکمه بازگشت به بالا