محملت خوش خرام می آمد
با شُکوه تمام می آمد
محملت بود و خیل استقبال
کم محلی نشد زبانم لال!
محملت خوش خرام می آمد
با شُکوه تمام می آمد
محملت بود و خیل استقبال
کم محلی نشد زبانم لال!
خیمه گاه این بار در قم بود, مقتل طوس بود
جاده ی مشهد به قم لبریز از فانوس بود
نامه با خط برادر داشت در دستان خود
خواهری از دور می آمد ولی مایوس بود
حرمت دلامون و جلا میده
قم همیشه بوی کربلا میده
بخدا شک ندارم اگه میگم
برات قمم امام رضا میده
غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به رویِ ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر
که دست هایِ خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه یِ خود قلب پرپری دارم
نه سایه یِ پدری نه برادری دارم
اگرچه بال پریدن به آسمان داری
فرشته ای وبه روی زمین مکان داری
نه از فرشته هم انگار برتری بانو
چراکه دختر موسی ابن جعفری بانو
پشت در نیامدی کوچه زیرورو نشد
هیچ کس تورا نزد راز تو مگو نشد
سم اگرچه پا گرفت آخرش تورا گرفت
هرچه شد برای تو مرگت آرزو نشد
“این بارگاه قدس که از عرش برتر است”
“آرامگاه دختر موسی بن جعفر است”
جانم فدای گنبدِ زردش که سالهاست
خورشید از تشعشع نورش , منّور است
تا که دل را آه سینه راهی قم می کند
با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم می کند
آه چون از دل برآید کار آتش می کند
بی محابا رخنه ایی در جان هیزم می کند
با اینکه به چشمت رخ دلدار ندیدی
بانو عوضش هم غم بسیار ندیدی
گل روی سرت از سر هر بام رسیده
گل روی سرت آمده و خار ندیدی
ماه از برکت نور تو جلا میگیرد
عرش از یمن قدم هات صفا میگیرد
چه شلوغ است مسیر تو همه منتظرند
جبرئیل آمده در راه تو جا میگیرد
فراق رفته نشانه دلی مطهر را
گرفته بغض به دستش گلوی خواهر را
نسیم با خودش آورده عطرو بوی رضا
کشیده بر رخ خواهر غم برادر را