از جهان، خورشید عالمتاب رفت
رفت و عالم در دلِ گرداب رفت
گریه کن! که از رکاب سامرا
آن یگانه گوهرِ نایاب رفت
از جهان، خورشید عالمتاب رفت
رفت و عالم در دلِ گرداب رفت
گریه کن! که از رکاب سامرا
آن یگانه گوهرِ نایاب رفت
دوباره خون شده قلبت دوباره تر شده چشمت
چقدر غمزده چون شام بیسحر شده چشمت
دو ماه در غم اجداد و بعد در غم مادر
و امشب اشکفشان غم پدر شده چشمت
شبهای سرد سامرا نامهربان شد
خورشید این غربتسرا بی همزبان شد
ابری سیاه امد به سمت ماه عالم
باران چشم عاشقان او روان شد
بینِ حجره پسرِ فاطمه تنها شده بود..
سامرا بود و در آن شهر چه غوغا شده بود
مادرِ صاحبِ ما…ضجّه زنان می لرزید..
چون که رعشه به تنِ یوسف زهرا شده بو
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حدیث گریه شده جام زهر خوردن تو
به عمر گل نرسد قصه ی فسردن تو
همیشه آب نخوردن دلیل مرثیه نیست
تمام روضه ی ما گشته آب خوردن تو
شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد
.
از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد
به شوق از تو سرودن حروف جان بدهند
اگر اجازه مدحت به این زبان بدهند
تمام ثانیه ها گریه برغمت کردند
که تسلیت به دل صاحب الزمان بدهند
دوباره خون شده قلبت دوباره تر شده چشمت
چقدر غمزده چون شام بیسحر شده چشمت
دو ماه در غم اجداد و بعد در غم مادر
و امشب اشکفشان غم پدر شده چشمت
از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام
ز کودکی فقط از کوچه تو رد شده ام
غریبگی نکن اینقدر! آشنای توام
شانه به دردِ زُلفِ پریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد
از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد