زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند
دلسوخته,شبیه دل خیمه ها شده
مانند پاره پیروهنی نخ نما شده
دارم هنوز بر سرم عمامه ای که سوخت
بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده
با سوز قلب پاره پاره گریه می کردی
با چشم های پر ستاره گریه می کردی
دل های نزدیکانتان که جای خود دارد
که آب می شد سنگ خاره, گریه می کردی
درد بسیار , مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شبها گریه
آب میخورد , ولی با گریه
ز فرط گریهگرفته صدای تو بس کن
خدا کند کهبمیرم برای تو بس کن
تمام ایل وتبارت فدای دین گشتند
تمام ایل وتبارم فدای تو بس کن
به روی نیزه راسی خون چکان است
به گردش دختریگریان دوان است
ز دامانش کشدشعله زبانه
تنش اماج زخم وتازیانه
قسمت این بودبال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بودروی نی نروی
راوی رنج نینواباشی
هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجهمیزنی
همراه اشک و سوزجگر ضجه میزنی
سجاد خانواده ایو وقت نافله
بر آخرین نمازپدر ضجه میزنی
باید از کرب و بلا باز روایت بشود
روز و شب در غم ارباب ارادت بشود
راوی کرب و بلا,سیّد سجّادم من
بلکه از کوفه و تا شام, حکایت بشود
قسمتاین بود بال و پر نزنی
مردبیمار خیمه ها باشی
حکمتاین بود روی نی نروی
راویرنج نینوا باشی
آفتاب لب بامم پدر گریه منم
علی اوسطم و پیر عزا و محنم
قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت
یادگاری غریب پدری بی کفنم