پس از تو ای پدر قدم خمیده
عجب ارثی به زهرایت رسیده
نه تنها قامتم از غم کمان شد
که از هر تار مویم زد سپیده
پس از تو ای پدر قدم خمیده
عجب ارثی به زهرایت رسیده
نه تنها قامتم از غم کمان شد
که از هر تار مویم زد سپیده
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن
کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن
ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه,غریبانه,غریبانه گذشت
چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم
بس که از آه,دلِ شعله ورت می سوزد
با تماشایِ تو قلبِ پدرت می سوزد
ای جگر گوشه ی من شعله مزن بر جگرم
جگرم سوخت زِ بس که جگرت می سوزد
دخترم گریه ی تو پشتِ مرا می شکند
بیش از این گریه مکن قلب خدا می شکند
چه کُنی بر دل خود آب شدی از گریه
بغضِ سر بسته از این حال و هوا می شکند
اگرچه روز و شب هستیم دائم برسر خوانت
ببخش آقا که کم بودیم عمری مرثیه خوانت
پراز دردم ولی درد من اصلا جسم خاکی نیست
بیا روح مرا درمان بکن قربان درمانت
از کوچه به هنگام گذر خاطره دارم
.میسوزم و باسوز جگر خاطره دارم
مانوس به اشک.م چه کنم دست خودم نیست
آخر من ازین دیده تر خاطره دارم
چند روزیست بستری شده ای
.یا به سر حرف میزنی یا دست
باز از فرط ضعف می افتاد
میبری تا همینکه بالا دست
ای شهید زهر ظلم اشقیا
ای تو قبل از مرتضی بابای ما
گو چه دیدی از جفای روزگار
ترک زهرا کرده ای با اضطرار
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان
غم مارا تماشا کن پدر جان
همه پشت و پناه ما تو هستی
نظر بر حال زهرا کن پدر جان
حس میکنم رفتار تو تغییر کرده
این روزها کردار تو تغییر کرده
هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من
می آیی و گفتار تو تغییر کرده