شعر شهادت اهل بيت (ع)

حسّی غریب

با زهرِ کینه، تاب وتوانم‌ گرفته شد
قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد

ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟
در این شرایطی که‌ توانم گرفته شد

ازشرار زهر کین

ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت

آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت

هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد

سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت

پنجمین حجت داور

من ولی الله اکبر هستم
پنجمین حجت داور هستم
باقر آل پیمبر هستم
از ستم طایر بی پر هستم

غریبانه

زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت

داری از درد چه بدحال به خود می پیچی
مثل لب تشنه ی گودال به خود می پیچی

داغ کبوترها

دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را

آمد به یادت

عمری فقط چشم ترش آمد به یادت
در تشنگی آب آورش آمد به یادت

وقتی جوانت پیش چشمت راه میرفت
آری وداع اکبرش آمد به یادت

غریب آقام

از همان روز ولادت قلبِ مضطر داشتی
بین چشمت چشمه‌ای از حوضِ کوثر داشتی

مشت را بر خاک، می‌کوبیدی و می‌سوختی
هر زمان که روضه‌ی جانسوزِ مادر داشتی

ابن الرضا(ع)

قرار نیست به او احترام بگذارد
قرار نیست برایش مرام بگذارد

بناست پشت در حجره با زبان بدش
نمک روی دل زخم امام بگذارد

یا جواد الائمه(ع)

تشنگى از نگاهتان پیداست
جگرت بى شکیب میسوزد
جگر پاره پاره‌ات پیشِ
عده‌اى نانجیب میسوزد

باب المراد

مبدا که باشد طوس مقصد کاظمین است
در آسمان ها هم زبانزد کاظمین است
هر جا که بوی تو می آید کاظمین است
با این حساب امروز مشهد کاظمین است

مظهر کُلِّ صفات

مهر شما در دل عاشق فتاد
خیر دو دنیا به من این فیض داد
باب کرم هستی و باب المراد
اسئَلُکَ بحودک یا جواد

امیر عاطفه

خدای عز و جل لطفون ایتسه شامل حال
آقام امام رضا قلبین ایلرم خوشحال

قلم آلوب اله باب المرادیدن یازارام
به لطف شاه خراسان جوادیدن یازارام

دکمه بازگشت به بالا