مانند ابر پیش یتیمان گریسته
مردی که پای غصه ی جانان گریسته
هر لحظه زندگی خودش را حسین دید
با این حساب از دل و از جان گریسته
مانند ابر پیش یتیمان گریسته
مردی که پای غصه ی جانان گریسته
هر لحظه زندگی خودش را حسین دید
با این حساب از دل و از جان گریسته
سر می گذارم بر سر دیوار روضه
وقتی که می افتم به یاد یار روضه
عرض ارادت می کنم بر آن مسیحی
که روی دوش خود گرفته دار روضه
آدم میان روضه سبکبال می شود
مست می محولالاحوال می شود
بزم عزا بهشت زمین است و آسمان
از دیدن بهشت زمین لال می شود
در قتلگاه بود و به دستش سپر نداشت
یعنی برای جنگ توانی دگر نداشت
جسم تمام اهل حرم را به خیمه برد
اما برای یاری خود یک نفر نداشت
جایی برای گفتن اما نمی زارند
وقتی که یک لحظه تو را تنها نمی زارند
چشم حسودان سپاه شمر بی تردید
قد اباالفضل تو را رعنا نمی زارند
هزار خاطره از غم نمی رود از یاد
غروب سرخ محرم نمی رود از یاد
به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد
یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه
آمد ولی حالا مزارِ تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنارِ تو
چهار ساله است و مثل کاروانیان مسافر است
چهارساله است و شاهد غمین ترین مناظر است
بنا به کربلا رسیدن است, کربلا رسیدنی است
بنا به داغ دیدن است , دیده و شکسته خاطر است
از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من
ما بامِنا روضه برای تو گرفتیم
با مادرت زهرا عزای تو گرفتیم
حالا که در صحن و سرایت زائری نیست
اینجا عزا با دوستهای تو گرفتیم
کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است
کودکی فصل خوب خاطره هاست
و پر از روزهای شیرین است
سر او جان دادم
با تماشای تن بی سر او جان دادم
نفسم بند آمد
بودم و با نفس آخر او جان دادم